۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

[iran7031:261]

کار ما آگاه کردن شماست، شما  خود باید بدانید‌ که چه می‌خواهید .ما مسئول نوشته ديگران نيستيم.
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ
برای با ما بودن و با ما شدن

E-Mail: iran7031@googlemail.com
http://iran7031.blogspot.com/
http://www.youtube.com/iran7032

مدیر مسیول : بابک خرمدین
هر گاه  دوست  نداشتید که این پیام نامه را دریافت کنید  به ما ایمیل بزنید تا نام شما را از لیست مشترکین پیام نامه  خارج کنیم.
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ
تارنمای رسمی دولت موقت
www.Iran7033.com
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ
عکس کودک آزاری بهت آور در نمایش تعزیه!

ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ
حمله به پایگاه اشرف محکوم است
از میان مطالب دریافتی
http://www.youtube.com/watch?v=qdMQ8sqBw6U
پایگاه اشرف یکی از پایگاههای سابق نظامی سازمان مجاهدین خلق در عراق مورد حمله نیروهای تا دندان مسلح عراقی قرار گرفت.
در این حمله که مزد بگیران جمهوری اسلامی نیز برادران عراقی خود را همراهی می کردند با سنگ , کوکتل مولوتوف به ساکنین بی دفاع اشرف حمله شد.
از دیدگاه ما ظلم , ظلم است و انسانیت , انسانیت , تفاوت ندارد که شما چه می اندیشید و چه کرده اید.
ساکنین پایگاه اشرف که پس از حمله نیروهای آمریکائی به عراق سلاحهای خود را تحویل دادند و خلع سلاح شدند بارها و بارها مورد حمله نیروهای سرکوبگر رژیم قرار گرفتند که در طی این مدت نیز تعداد زیادی از ساکنان این پایگاه در طی درگیری با نیروهای عراقی و مزدبگیران جمهوری اسلامی جان خود را از دست داده اند.
ما ضمن مجکوم کردن حمله به پایگاه اشرف , خواهان رسیدگی فوری به وضعیت ساکنان بی دفاع این شهرک ( پایگاه سابق نظامی ) می باشیم.
گروهی از فعالین حقوق بشر
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ

ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ
مختارنامه توهین آشکار به ایرانیان است
از میان مطالب دریافتی
این روزها اینقدر بوی گند در فضای ایران از دروغ و ریا و فساد و آدمکشی و ... مشام را پر کرده است که دیگر بوی مشمئزکننده و پرنفاق این یکی توجه کسی را جلب نمی کند.   پخش سریال مختارنامه از شبکه اول صداوسیمای دولتی ایران آغاز شد. سریالی که به معنای تمام توهین آمیز, نفرت انگیز و بی پایه و اساس است. بالاخره پرده هایی که نفرت و بیزاری این تازی پرستان خودکامه و جنایتکار از ایرانی و آریایی نژاده داشتند اندک اندک دارد با پخش این سریال موهن برداشته می شود و دست آنها را در خوارداشت و تحقیر آریایی و فرهنگ پرارزش بیشتر از پیش باز کند. اما این به یکباره اتفاق نیافته است. از چندی پیش است که می بینیم که هرچه بدکاره و هرزه و دزد و جانی است در سریال ها و فیلم های تلویزیونی نام های ایرانی دارند و هر چه آدم خوب و پاک سرشت و خوش تینت است تمام اسامی تازی و عربی. اکنون دیگر اینها پرده های شرم و حیا را دریده اند و هر چه در توان داشته اند بکار بسته اند تا پس از این شش سالی که آن جرثومه ارادانی تکیه بر تخت بیداد زده توانسته باشند در حد ممکن ایرانی اصیل و هرچه بدان اعتقاد دارد را زیر سوال برند و او را خوار سازند.
کجا بوده که عربی بیابانی و شترچران که در عمر اجدادش هم گندم و کاشت و داشت و برداشت و آییش ندیده " کارشناسی  " می کند که ما باید کی گندم هایمان را در تیسفون برداشت کنیم و او باید به عده ای ایرانی کارگر دستور دهد که برداشت کنند یا نه. ایرانی ها قبل از آنکه تازی بداند گندم چه شكلي است گندم را اصلاح نژاد می کرده است. 
عرب آن زمانی که از گرما در حسرت قطره ای آب بود ایرانی برای کشاورزی اش سد و بند و کانال می ساخته است.
چه شده که امروزه آدمخواری عرب که به فرنام مختار و سرلشگرش می خوانند آمده است و به عده ایرانی می گوید که چگونه کشاورزی کنند. چه عقده ای از بزرگی ایرانیان دارید که آنها را کارگرانی مفلوک نشان می دهید که همچون غلامی حلقه به گوش منتظر فرمان برداشت یک تازی هستند؟  در کدام زمان بوده که بجای جشن های مرسوم آریایی برای برداشت محصول با  دعاهای تازینامه شروع به برداشت می کرده اند؟ در کدام زمان بوده که به جای سرودهای میهنی و محلی در موقع برداشت بر محمد و خاندانش صلوات می فرستادند؟
مگر ایرانی ِ به زور مسلمان شده بدست عمرخطاب می توانست در آن روز شیعه باشد؟
آیا ایران قبل از صفویه شیعه بوده است که از روز اول شیعه نشانش می دهید؟
ایرانی در سرتاسر این شروع نمایش نفرت انگیز و مسخره همیشه بدبخت و مفلوک نشان داده شده است. آنرا همیشه عجم( =گنگ) می خوانند. حتی اینها نفهمیده اند که احترام خودشان را نگه دارند و به مردمشان نگویند گنگ.
چرا در این اثر همیشه ایرانیان را با فرنام های زشت مانند مجوس خطاب می شوند؟
اگر تازی عربی در ابتدای سریال قهرمانانه گرازی شکار می کند چرا مردار لگدمال شده اش را می دهید به ایرانی ها که پس از هدایت ایشان بوسیله یک فریب خورده، آنرا جلوی سگ بیاندازند؟ یعنی ما غذایی می خوردیم که لیاقت سگ بود؟ 
همیشه شغل های پست را به ایرانیان داده اند. رنگرزی و کوزه گری و حمالی برای ایرانی است و خلافت و سروری و سرداری برای عرب.
تازی همیشه شیک پوش و فاخر است و ایرانی ژنده و پاره و زشت.  چگونه است که در این سریال پیروان حسن پاکبازند و سلحشور و ایرانی های رنگرز فتنه گر و ریا کار و شهرآشوب؟ 
و چه خوب که حاکمی عرب و شیک پوش و خوش گفتار زشتی رفتار را بر این ایرانی های نابکار روشن می کند و آنها توبه کرده و به گفتن دعاهای تازی سر می سپارند   !
واقعا جای تاسف دارد. بر کسانی که هنوز خون ایرانی و آریایی در بدنشان جریان دارد واقعا جای تاسف دارد که بگذاریم با پول خودمان و بدست خودمان این تازی پرستان ایرانی ستیز نه تنها خودمان، کشورمان و آینده مان را تباه کنند، بلکه به پدرانمان و نژادمان ننگ بزنند و آنها و فرهنگ و میراث ایشان را به مسخره بگیرند و خوارمان کنند.
بجای اینکه زوایای پنهان ولی درخشان تاریخ و قهرمانان فرهنگی و عامیانه مان را به صورت سریال به نمايش در آورند تا غرور ملی مان افزون شود.
یک عده تازی و بیابانی را جلوی چشم خودمان بهترین انسان ها و فخر جهان معرفی کنند  و بیشتر از این ما را خوار و کوچک کنند.
این آشکارا توهی ن به تمام کسانی است که ایرانی اند و ایران و ایرانی را دوست دارند.
مختار کسی بود که در خون خواهی حسین پسر علی قیام کرد و عمر (منظور عمر سعد . با عمر بن الخطاب اشتباه نگیریم)  را کشت. نه مختار و نه حسن و نه حسین و نه علی و نه عمر به ما ایرانیان هیچ ربطی ندارد. هیچکدام نه ایرانی بودند و نه برای منافع ایرانیان می جنگیدند. اتفاقا تمام اینها از هیچ تلاشی برای ضربه زدن به ایران و ایرانی فروگذار نکرده اند. آنوقت اینها را برای ما قهرمان می کنند اما كداميك از قهرمانان ملّي ما را به دنيا معرفي كرده اند؟ 
تازه همين تازيان با وقاحت هر چه تمامتر زكرياي رازي، ابوريجان بيروني، بوعلي سينا و ... حتي خليج فارس ما را به نام خود تمام ميكنند و اينها دم بر نمي‌آورند. چرا صدا و سیمایی که با پول ایرانیان چراغش روشن است شش سال (اینجا نویسنده اشتباه کرده. نه سال طول کشید تا فیلم پسر ثقفی نمایش داده شود) پول خرج می کند تا داستان پسر ثقفی را روایت کند؟ همان ثقفی ای که به زعم خودشان فاتح ایران بوده ؟
چرا در سریال باید به این افتخار شود که " من دختر ثقفی ام؛ سردار عجم کش ! ". یعنی ما باید داستان کسانی را روایت کنیم که به ایرانی کشی افتخار می کنند؟ یعنی ما باید داستان فاتحان ایران را به تصویر بکشیم و آنها را بزرگداشت کنیم ؟
پس لطف کنید چنگیز و اسکندر را نیز از قلم نیاندازید که آنها هم در جایگاه ثقفی و تازیان هستند.پولی که می توانست مدرسه ها و فرهنگ سراها و تفرج گاه ها برای ایرانیان ساخته شود را شش سال ریختیم در کیسه کسانی که بر طبل سروری عرب و پستی عجم بکوبند . 
در هیچ جای دنیا هیچ ملتی اینگونه خودشان، خود و تاریخشان را مسخره نکرده بودند که ما کرده ایم. وای بر ما که از فردا این سریال را در کشورهای عربی دست به دست پخش کنند و با شور و سرور بگویند که ایرانی ها با پول خودشان زندگی قهرمانان ما را به تصویر کشیدند و خودشان را تحقیر کردند. باور کنيد شبکه های عربی از این سریال بسیار استقبال خواهند کرد. اما آنها هم جانب احتیاط را رعایت خواهند کرد ولی داشته باشید که پس از این روزنامه های سوبسیدی مقاله ها در قدردانی از سریال بنویسند و در کانال های دیگر به به کنند و چه چه. و کارشناسان ِ کیلویی نظام از خوش ساختی و تاثیرگذاری آن مدح ها بگویند. مطمئنا مجلس فرمایشی هم یک بیانیه در تشکر از آن خواهد داد. و ما همچنان ساکت می مانیم از این ننگ.
مگر ما کم سریال برای علی و حسن و حسین و رضا و یوسف و اصهاب کهف ساختیم که دیگر باید برای سرداری تازی نیز سریالی فاخر و عظیم بسازیم. مگر ما خودمان کم قهرمان و اسطوره داریم که باید برای تازیان که رسما از 3000 سال پیش تا اکنون دشمن ما هستند سریال بسازیم؟
ما مردم ایرانی را چه شده که ساکت نشسته ایم و اینگونه همه آن را تایید می کنیم ؟
برای کوروش بزرگ که کارت بسیج صادر کردند و چفیه گردنش انداختند دم بر نیاوردیم. حال دارند تمام گذشتگان ما را یکی یکی تحقیر می کنند. وای بر ما ! 
اما آنچه نوشته ام و اشاره کردم تنها تحلیل قسمت آغازین مختارنامه است. از این دست توهین ها را بیشتر در این سریال و صداوسیما خواهیم دید. این تنها شروع یک برنامه است تا آخرین چیزی را که برای مان باقی مانده تا به آن افتخار کنیم را خوار کنند و به آن توهین کنند و ما را بیشتر از این تحقیر کنند. وای بر ما اگر سکوت کنیم. چگونه جواب نیاکان سربلندمان را بدهیم ؟

(کسانی که از تاریخ شان چیزی نمی دانند ، بزرگانشان همان اعراب بادیه نشین خواهند شد.)
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ



ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ

عاشقان، ایستاده می میرند

17 دی ماه، روز کشته شدن سردار ملی ایران، بابک خرم دین
سرگذشت پرافتخار و خونین ایران، خود آیینه ی تمام-نمایی است که سرشار از آموختارهای تاریخی است. از اثرگذاری داد و ناپایداری بیداد و پایداری میهن پرستی و روحیه ی بیگانه ستیزی گرفته، تا میهن فروشی و بیگانه پرستی و خیانت برخی از به ظاهر ایرانیان.

بابک، در آذربایجان(آذرآبادگان=آتورپاتکان) به پاخاست و 22 سال با تازیان و مزدوران و دژخیمان ایشان، جنگید. گاه تا کردستان و کرمانشاهان پیش رفت. او نه تنها، دست تازیان را از قلمرو قدرت خود کوتاه نگاه داشت، بلکه در انجام دادگری و جوانمردی، خیزش کرد و به ویژه در آسایش کشاورزان و بازپس گیری خواست های روستاها، گام های استواری برداشت و توانست آیین های پدران خود را پایدار نگاه دارد.
 خیزش خرم دینان در آذربایجان(آتروپاتن-آذرآبادگان) نه تنها تازیان و دستگاه عباسیان را نشانه می رفت، بلکه برای شاهزادگان و امیران ایرانی هم که همواره زیر سلطه ی خلیفه ی تازی حکومت می کردند و مردم را بر ضد تازیان و به سود خویش، تجهیز می کردند، خطری بس بزرگ بود.

اگر این روایت را که از سیاستنامه نقل شده، بتوان پذیرفت، خرم دینان، پیش از پیدایش بابک نیز همواره در شهرها و روستاها بر ضد تازیان و ستمکاران، آشکارا شورش می کردند و آیین خویش را گرامی می داشتند و گسترش می دادند.

آیین آنان چه بود و تا چه اندازه با آیین مزدک پیوند داشت؟ بن نوشت های در دسترس در این زمینه تا اندازه ای گوناگون اند که به سختی بتوان پاسخ روشنی برای این پرسش در آنها یافت. به ویژه که همه آلوده به یک سونگری های دینی و سیاسی است.

در کتاب ابن اثیر (کامل التواریخ) آمده است که: "بابک خرم دین، در قیام دینی خود، که گویا، دنباله یی از آیین مزدک بود، خواست ملی داشت و به همین جهت با تازیان و عرب، کینه سخت می ورزید و شمار کشته شدگان از تازیان را بر دست پیروان او تا یک میلیون تن هم نگاشته اند."

دینوری می نویسد: "مردم در نسبت و آیین بابک اختلاف کرده اند، آنچه نزد ما درست به نظر می آید، آن است که اواز فرزندان مطهربن فاطمه، دختر ابومسلم است."
 بابک که بود؟ بیشتر نوشتارهایی که درباره ی او نوشته شده اند، افسانه آمیز و غرض آلود است، به همین روی، به دشواری می توان سیمای درست او را نمایاند. تاریخ نویسان تازی، کوشیده اند تا یاد و چهره ی او را تیره و تباه نشان دهند و خیزش او را که در میان مردم، ریشه ای نیرومند داشت، زشت و ناپسند بنمایند.

و به همین روی، تاریخ روزهای رستاخیز بابک در تاریکی گمان و پندار فرورفته است.

درباره ی تبار و نژاد بابک، هم-نظری نیست. در "اخبارالطول" دینوری همانگونه که پیش از این گفتیم، او را از فرزندان مطهر، دخترزاده ی ابومسلم برمی شمرد. نویسنده ی الفهرست، از زبان کسی که رویدادهای در پیوند با بابک را گرد می آورده، می گوید که: "پدرش، مردی روغن فروش از مدائن بود که به آذربایجان می رود و در آنجا در روستای «میمد» می ماند. «سمعانی»، نام پدر بابک را «مرداس» نوشته است."

در نوشتارهای مربوط به بابک، این نوشته های ناهمگون، فراوان است و همه ی این نوشته ها نشان می دهد که یاران خلیفه ی تازی، تا چه اندازه برای از میانبردن حقیقت او کوشیده اند.
 پیداست که آنچه ازاین نوشته ها، در باره ی قیام بابک وجود دارد، تا چه اندازه آشفته و در هم خواهد بود. آنچه بی گمان، درست است، این است که قیام بابک در میان روستاییان و کشاورزان کوهستان های عراق و آذربایجان و برخی شهرهای ایران، ریشه ی بسیار استوارتری داشته است. این جنبش پیش از بابک بنیان نهاده شد و پس از او نیز چندین سده دوام داشت.

بابک، یک سردار دلیر و هوشمند بود که سالین دراز شورش های مزدکیان و خرم دینان را رهبری کرد. او در این راه، جانشین "جاویدان پسر شهرک" و از رهبران خرم دینان آذربایجان، بود.

نوشته شده است که او (جاویدان) با خرمیان چنین گفت: "جاویدان، بابک را جانشین خود کرده و اهل این سرزمین را به پیروی او سفارش نموده است و روان جاویدان به او بخشیده است و شما را سروش داده که بر دست او پیروزی یابید."

بدین گونه بود که بابک در سال 200 تازی، به نام آیین خرم دینان، برای ادامه ی مبارزه جاویدان مزدکی، برخاست و چندی نگذشت که پیروان او بسیار شدند و شمار بسیاری از کشاورزان و روستاییان به یاری او شتافتند.
 در این سال ها، "مامون" خلیفه ی عباسی، سرگرم گرفتاری های خود بود و ناخشنودی عباسیان بغداد، مجال مناسبی برای بابک بود و او در کوهستان های آذربایجان، نیروی فراوانی به دست آورد، تا آنجا که در "تاریخ طبری" می خوانیم: "چند کرت سپاه سلطان را هزیمت کرده بود و پناهگاه او در کوه های ارمنیه و آذربایجان بود، جای های سخت دشوار که سپاه آنجا در نتوانستی رفتن که صد پیاده در گذری بایستندی، گر صدهزار سوار بودی بازداشتندی و کوه ها در بندها، سخت بود اندر یکدیگر شده در میان آن کوه ها، حصاری کرده بود که آن را «بدیده» خواندی و او ایمن آنجا در نشسته بودی، چون لشکر بیامدی، گرداگرد آن کوه ها فرود آمدی و شبیخون کردندی و مردمانی را بکشتندی و سپاه عربان را هزیمت کردی..."
 مسعودی می نویسد: "در طی 22 سالی که خیزش بابک به طول انجامید، به کمترین گفته، 500هزار تن از امیران و رهبران تازیان، کشته شدند.

در این 22 سال، خلیفه ی تازی، برای برانداختن بابکان، چاره جویی های بسیار کرد. لشگرهای بسیاری برای دستگیری او گسیل شدند، اما گذشته از ناخشنودی مردم که نمی خواستند بار دیگر شکنجه و تازیانه ی تازیان را بر گُرده ی خود بکشند، تنگی راه و سختی سرما، در هر لشگرکشی سرداران تازی را با ناکامی و شکست، روبرو می کرد.

تا اینکه خلیفه، چاره ی دیگری را برگزید و آن بهره گیری از "افشین" بود. در سال 220، خلیفه ی تازی "حیدر بن کاووس" امیرزاده ی اشروسنه (از سرزمین های خراسان، نزدیک سمرقند) را که به "افشین" نامی بود، به نبرد با بابکان فرستاد.

این افشین، یک امیرزاده ی ایرانی نژاد بود که در بغداد، برای بنیان گذاری یک حکومت ایرانی و برانداختن خلافت تازیان، شورش ها می کرد! و این در حالی بود که دوستان خلیفه ی تازی، او را به هوادارای ایرانیان و باورهای ایران دوستانه، متهم می کردند.

از سوی دیگر، شوندِ تکاپوهای این چنینی افشین، آشکار بود؛ زیرا می دانست، جنبش بابک، اگر چه رنگ ایرانی دارد، اما جنبشی نیست که بتواند، خواب های طلایی امیرزاده ی اشروسنه را برآورده سازد! افشین آرزو داشت که با برانداختن خلفا، یک پادشاهی ایرانی، همانند ساسانیان روی کار آورد. در حالی که نهضت بابک، چنین خواستی نداشت. زیرا افشین می دانست که بابک، خواست دیگری دارد و بابک هم نیک می دانست که برای افشین، ایران و ایرانی بهانه ای بیش نیست. چون که کوشش آنها این بود که زر و زوری (نیرو و ثروت) را که تازیان از آنان گرفته بودند، باز ستانند.
 در طی 20 سالی که بابک قیام کرده بود، شش تن از امیران بزرگ تازیان، از او شکست خورده بودند، از این رو دست یازیدن و سیانت بر آذربایجان، برای سردار پیروز، افتخار بسیاری به شمار می رفت. و کسی که بر بابک و خرم دینان دست می یافت، بر همه ی امیران تازی برتری داشت. به همین روی، هنگامی که نبرد با بابکان را به افشین پیشنهاد کردند، در پذیرش آن تردید نکرد. شوند دیگری که افشین را به این کار وا می داشت، آز و طمع او برای دارایی ها و ثروت ها! (غنایم) بود که افشین می پنداشت در این نبرد به دست خواهد آورد.

در اینجا، اشاره به این نکته بایسته است که در آن روزگار، سپاهیان، بیشترشان، جز برای بدست آوردن مال، نمی جنگیدند و امیران و فرماندهان هم هدفی جز مال اندوزی نداشتند.

زیرا آنها، جنگجویان مزدوری بودند که دلیری خود را با ثروت های بدست آمده از جنگ، می سنجیدند و نیروی بازوان خویش را به خداوندان قدرت می فروختند و برای به دست آوردن غنیمت، از ریختن خون هیچ کس، حتا نزدیکان و خویشان خود، دریغ نداشتند.

برای افشین، که مانند همه ی امیران مزدور خلیفه ی تازی، خود را خدمتگزار مرگ و نیستی و پاسدار قدرت می دانست، هیچ چیز آسان تر و دلپذیرتر از پذیرش این فرمان نامه ی جنایت کارانه نبود.

درین نبرد، او دشمن خطرناکی را که سد راه دستیازی به آرزوهایش می شد، از میان می برد. گذشته از آن، مال زیادی بدست می آورد و در دستگاه خلیفه ی تازی هم ارج و ارزشی شایسته می یافت. اما برانداختن بابک، کار آسانی نبود. از این رو افشین نیز چونان دیگر جانیان، جز به کار بردن خدعه و نیرنگ، چاره ای نمی دید. در هر حال، افشین برای برانداختن بابک، پست ترین حربه ی خویش را به کار برد. حربه ای ناجوانمردانه و آن هم بنای دوستی و هم نژادی که می کوشید، بابک را دوست و یار خود قلمداد کند. با این حال، بابک دلیر که به شیوه ی زندگی و دریوزگی افشین آگاه بود، فریب این شیاد را نخورد.
 مقاومت بابک در برابر افشین، نخست با امید و پیروزی، همراه بود. او در قلعه ها و حصارهای استوار طبیعی با دشمن تازی به جان، می کوشید.  در این روزها بود که خلیفه ی تازی مُرد و "معتصم" گجستک (برادر مامون) به جانشینی رسید.

این جنگ سه سال، از 220 تا 223 به درازا انجامید.

طبری می نویسد: "برای انجام این جنگ، معتصم، افشین را اکرام بسیار می کرد و علاوه از ولایت آذربایجان و ارمنستان، سپاه و خواسته و آلات جنگ و چارپایان بسیار برای او گسیل می داشت."

سپاهیان بابک که پناهگاه های استوار داشتند و از برف و سرما رنج بسیار نمی بردند، دلیرانه ایستادگی می کردند. اما سپاه افشین که با سرمای سخت و راه های دشوار، آشنایی نداشتند، رفته رفته ناتوان شدند و دو سال بدین گونه گذشت و از سپاه افشین بسیاری مردند. از آن پس چندین جنگ بین سپاه بابک و افشین درگرفت که هر کدام در نوبتی، پیروزی می یافتند.

تا اینکه افشین، آهنگ گشودن قلعه ی بابک را کرد. چون در یک فرسنگی آن حصار فرود آمد، بابک خروارها خوردنی و میوه از حصار خود برای لشگریان افشین فرستاد و گفت: "شما میهمان ما هستید. پس باید از شما پذیرایی شود". افشین خوراکی ها را پس فرستاد و به بابک پیام داد که: "ما را خوردنی به کار نیست و دانم که تو این کار کردی تا سپاهیان ما را شماره کنی. در این سپاه 30 هزار مرد جنگی است و امیرالمومنین! 300هزار تازی مسلمان که همه با او یک دل اند و تا یک تن از ایشان زنده اند از جنگ با تو بازنمی گردند. اکنون تو بهتر می دانی، خواهی به زنهار آیی و خواهی بجنگی..."
 بابک که به هیچ روی نمی خواست سازش را بپذیرد، دلیرانه جنگ را برگزید و درهای حصار را محکم کرد و در آنجا سنگر برقرار نمود.

افشین هم بر گرد حصار، لشگرگاه ساخت و خندق کَند. روزها از حصار بابکان، بانگ چنگ و رود می آمد و چنان وانمود می کردند که از سپاه دشمن پروا ندارند و شب ها گروهی از یاران بابک به سپاه دشمن شبیخون می زدند و از کشته، پشته می ساختند. به این ترتیب سپاه افشین با سختی معیشت گرفتار بود. با این وصف، در جنگ های خونینی که روی می داد، رفته رفته سپاه بابک هم از پای درمی آمد.

سرانجام، بابک از کار جنگ، فرو ماند و بر آن شد که با افشین سخن بگوید و بر بام حصاربرآمد و فریاد زد: "منم بابک، افشین را گویید نزدیک آید تا با او سخن گویم." افشین به پای حصار برآمد. بابک زنهار خواست و گفت: "گروگان من، پسر مهترم است. او را به گروگان گیر و برای من از خلیفه زنهار بستان." بر این قرار نهادند و سپاهیان افشین از حصار دور شدند.

چون شب فرارسید، بابک با کسان خویش و پنجاه مرد که در حصار با او مانده بودند، بیرون آمدند و از راه کوه، به سوی ارمنستان رهسپار شدند.
 "مسعودی" در کتاب "مروج الذهب" نوشته است: "چون بابک از قلعه بجست، لباس مسافران بازرگان پوشید و با کسان خود در ارمنستان، به جایی فرود آمد و از چوپانی که در آن نزدیکی بود گوسفندی بخرید. چوپان نزد «سهل بن سنباط امیر ارمنستان» برفت و خبر برد. دانستند که بابک آمده است. افشین پیش ازین به همه ی حکام و امیران خبر برد. دانستند که بابک آمده است. افشین پیش ازاین به همه ی حکام و امیران آذربایجان و آران و بیلقان و ارمنستان نامه ها فرستاده بود و آنان را بدان واداشته بود که در فروگرفتن بابک با او کمک کنند."


"طبری" درباره ی پایان کار بابک می نویسد: "سهل بن سنباط، چون از آمدن بابک به ارمنستان وقوف یافت، برنشست و به دیدار او رفت و بابک را با لطف و اکرام به سرای خویش مهمان برد و در نهان به افشین نامه نوشت که بابک نزد من است. افشین وی را امیدها و دلگرمی ها داد و برآن قرار نهادند که چون بابک با وی به قصد شکار بیرون رود، او را در جایی که از پیش معین کرده بودند، به افشین تسلیم کنند. چنین کردند و چون بابک دریافت که سهل او را به خیانت تسلیم دشمن می کند، برآشفت و به او گفت: «مرا به این جهودان ارزان فروختی، اگر مال و زر می خواستی، بیش از آنچه اینان دادند، می دادم!» بدین گونه، افشین ناجوانمرد، با نیرنگ و تذویر، بابک را بگرفت و بر او بند برنهاد. حصارهای سرخ-علمان ویران شد. اما کوشش ها و مبارزه ی آنان با تازیان به پایان نرسید و همچنان پس از بابک هم دوام یافت (و امروز نیز به دست فرزندان بابک در ایران اشغال شده ادامه دارد...). افشین، بابک و کسان او را برنشاند و آهنگ سامرا کرد."
 "دعکری حنبلی" در کتاب "شذارت الذهب" می نویسد: "شادی خلیفه از این پیروزی بی اندازه بود. افشین در سامرا، بابک را به قصر خود درآورد. پیدا بود که ترس و وحشت خلیفه از شیر شجاع، بابکان، تا چه اندازه بود که تا هنگام بامداد، نتوانست شکیبا باشد و با جامه ی مخفی و مبدل، شبانگاه به سرای افشین رفت تا بابک را بدید. دیگر روز معتصم برنشست و مردم از دروازه ی عامه(دارالعام) تا مطیره صف کشیدند."

گویی بغداد نمی توانست باور کند که پهلوانی دلیر از نژاد شیر که سال ها او را تهدید می کردند، اکنون در آنجا به سر می برد. معتصم می خواست تا مردم بابک را به رسوایی و خواری ببینند! بابک را با لباس زیبا پوشیدند و کلاه سمور بر سرش نهادند و او را بر پیلی سوار کرده و با انبوه مردم بر درگاه امیرالمومنین! به دارالعامه درآوردند. خلیفه ی دژخیم و بی سیرت مسلمین، دستور داد تا تیغ-زن، بابک دلاور را بر زمین به صورت بخواباند و سپس هر دو پای و دو دست او را زد. خونسردی و بی قیدی دلیرانه ای که بابک در رویاروی مرگ نشان داد، شایسته قهرمانانی چون اوست...
 در سیاست نامه ی خواجه نظام توسی، وزیر ملک شاه سلجوقی آمده است: "چون یک دستش را بریدند، دست دیگرش در خون زد و در روی خود مالید و همه روی خود را از خون خود سرخ گون کرد. معتصم گفت: این چه کار است؟ گفت: درین حکمتی است؛ شما هر دو دست و پای من بخواهید برید. پس دریغ که روی من زرد باشد. پس با خون خود آن را سرخ نگاه خواهم داشت. تا نگویند که رویش از بیم، زرد شده است."

طبری می افزاید: "او در دم مرگ، این همه شکنجه را به سردی تلقی کرد و هیچ سخن نگفت و دم برنیاورد و معتصم بگفت تا او را در جانب شرقی بغداد میان دو جسر (پل) بردار کردند." [1]

(یادآوری می کنم پیرامون کشتن بابک خرم دین، نوشتارهای زیبایی هست که گفتگوی بابک با خلیفه ی ستمگر تازی را نمایانده است که در اینجا نمی توان همه ی آن را آورد؛ اما در سرودهای که در آخر می آورم، به خوبی می توان این سوگنامه ی حماسی را به زبان نظم دریافت) [2]
 ***

باری، بابک، سپاهی-مرد آزاده ی ایران زمین و سپهسالار گردان جان بر کف، گرچه از نظر ظاهری، کالبدش فانی شد، اما نه یادش خاموش شد و نه راهش بی رهرو ماند و در همان دوره، بزرگانی چون مازیار در تبرستان و... راه و خیزش بابک را ادامه دادند و تا به امروز که از آن زمان، سختی و خون بر جان تب-دار ایران زمین بیشتر و بیشتر رفته است، هنوز فرزندان بابک هستند که راهش را بپیمایند و ایران را بپایند.
 آری، عاشقان، ایستاده می میرند

عاشقان، سرخ-گونه می میرند
 کی شود فنا/ آن که شد فدا/ در ره وطن/ بهر افتخار

پی نوشت ها:
 [1] برگرفته از نوشتار "بابک" به قلم احمد سمیعی(ا.شنوا)

 [2]سروده ی زیبای "بابک" از بانو هما ارژنگی را با آوای خودش از اینجا بشنوید

 [3]دریافت دو کتاب درباره ی بابک به نام "بابک" نوشته ی جلال برگشاد و "بابک، دلاور آذربایجان" نوشته ی سعید نفیسی

گردآوری: سروش سکوت
دی ماه 2569
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ


ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ

جسد محسن پزشکپور سرقت و بازداشت شد!
هم میهنان گرامی
به آگاهی می رساند که ماموران امنیتی حاکمیت فرقه ای به دلیل هراس بی حد خود از تجمع پان ایرانیست ها به قصد برگزاری مراسم تدفین پیکر سرور محسن پزشکپور (بنیان گذار حزب پان ایرانیست) اقدام به بازداشت و سرقت جسد ایشان از سرد خانه بیمارستان نمودند.ماموران امنیتی عصر امروز یکشنبه 19/دی/1389 با فشار بر خانواده سرور پزشکپور و حزب پان ایرانیست اعلام نمودند که به هیچ وجه اجازه برگزاری مراسم عمومی خاکسپاری را نخواهند داد و خود پیکر ایشان را در محلی نا معلوم دفن خواهند کرد.
لطفا خبر رسانی کنید
گزارش ارسالی حزب پان ایرانیست
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ


عبرت بگیریم و بدانیم که هیچ چیز همیشگی نیست

ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ

محسن پزشکپور کیست؟
محسن پزشکپور (۱۳۰۶ - ۱۶ دی ۱۳۸۹ تهران) از بنیان‌گذاران حزب پان ایرانیست در سال ۱۳۳۰ و نماینده مجلس شورای ملی ایران بود.
محسن پزشکپور در سال ۱۳۳۰ «حزب پان ایرانیست» را تاسیس کرد. او حقوقدان، وکیل دادگستری و نماینده مجلس شورای ملی ایران بود و یکی از معروفترین نطق های خود را در مخالفت با استقلال بحرین در مجلس شورای ملی ایراد کرد.
محسن پزشکپور، بنیان‌گذار حزب پان ایرانیست در ۱۶ دی ماه در تهران در پی بیماری طولانی درگذشت. او هنگام مرگ ۸۳ سال داشت و یک فرزند دختر از او باقی مانده است.
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ
پارسی   از  بهار سعید
اندیشه را  زبان گواراست پارسی
هر واژه یک نگینه ی گویاست پارسی

از هر دهن ز بسکه دل انگیز می چمد
گویی سروش بردن دلهاست پارسی

شبها نیوشه، کودک گهواره ی مرا
شیرینی ترانه ی فرداست پارسی

 برخاست از «دهار» و فرا رفت هر کنار
بس پهنه را هنرکده آراست پارسی

آوازه ساز  بلخ  و  سمرکند  و  دامغان
 شیراز  و  غزنه ،  توس  و  هریوا ست پارسی

 فردوسی و  سنائی  و  خیام  و  مولوی
 حافظ، فروغ و  رابعه ی ماست پارسی

از  رودکی  و  حنظله  تا روزگار من
 آمو ترین سروده ی دریاست پارسی

پیشینه ی ترا ز چه آغاز سر نهم؟
زیرا هزاره هاست که برپاست پارسی

نازم به یادگار نیاکانیم، نگر
پیداست هر چکامه که زیباست پارسی

برگیزه ی شناسه ی من، وخش چامه ام
ای خوش که سرزمین مرا خاست پارسی

پرپر کنم درود، « بهارِ سعید » را
در پیش پا اگر که پذیراست پارسی
  
 « برگیزه» واژه ی پارسی «کارت»، «شناسه» پارسی «هویت» و «وخش» پارسی «الهام» میباشد
این چکامه با پارسی ناب یا سره سروده شده و هیچ واژه ی بیرونی را در آن بکار نبرده ام زیرا میخواستم پارسی را با پارسی بستایم به جز نام سخن سرایان که ناگزیر آنها را نمیتوان دست زد
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ
دیگر از بیگانگان چه توقعی می شود داشت وقتی ...


ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ

سه كارمند شيرخوارگاه بندرعباس نوزاد 40 روزه را فروختند
بندرعباس -رييس پليس آگاهي هرمزگان گفت:با بررسي هاي پليسي مشخص شد نوزاد 40روزه اي كه چهارم آذرماه امسال در شيرخوارگاه بهزيستي بندرعباس ناپديد شده بود توسط سه كارمند متخلف اين شيرخوارگاه، به مبلغ 60ميليون ريال فروخته شده بود.
   
سرهنگ اصغر قطب زاده شنبه در گفت و گو با ايرنا افزود: با رسيدن اين گزارش ماموران آگاهي در اولين اقدام دوربين هاي حفاظتي شيرخوارگاه را بررسي كردند كه مشخص شد دوربين ها هيچ تصويري ثبت نكرده و در زمان وقوع اين حادثه خاموش بوده اند.
به گفته اين مقام انتظامي با توجه به عدم وجود مشكل فني در دوربين ها ،ظن پليس به كاركنان شيرخوارگاه تقويت گرديد كه با ادامه بازجويي از كاركنان شيفت ، سه نفر از كاركنان اعتراف كردند كه با همكاري يكديگر ،ابتدا دوربين ها را از كار انداخته و سپس اين نوزاد را در قبال دريافت 60ميليون ريال،در اختيار يك زن قرار داده اند.
وي اضافه كرد:پس از كشف اين ماجرا ،سه كارمند شيرخوارگاه به همراه زني كه نوزاد را خريده بود بازداشت شدند.
سرهنگ قطب زاده يادآور شد:با توجه به برخي ادعاهاي پرداخت كننده پول ، تحقيق بيشتر درباره زواياي اين آدم ربايي ادامه دارد.
قابل ذكر است همزمان با اين رويداد در چهارم آذرماه ياد شده خبرگزاري جمهوري اسلامي اقدام به تهيه گزارشي دراين باره كرده بود.
سرپرست بهزيستي هرمزگان در گزارش قبلي ايرنا مدعي شده بود: اين نوزاد از چهارم آذرماه كه از پرورشگاه خارج شده نزد مادر خود بوده و با هماهنگي هاي انجام شده اكنون دوباره به پرورشگاه بازگردانده شده است.
در همين گزارش اما مرتضي سرپرست معاونت اموراجتماعي بهزيستي نيز تاكيدكرده بود:'هيچ اتفاق غيرعادي روي نداده است و چند روز پس از سپرده شدن نوزاد به پرورشگاه ،مادر وي براي بازپس گيري فرزند خود مراجعه كرده كه مسوولين پرورشگاه نيز نوزاد را به صورت موقت به او تحويل داده اند. '
به گفته نامبرده ' اين اقدام متوليان پرورشگاه هرچند قانوني نبوده اما روالي عادي مي باشد. ' ك/3
7192/667
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ



ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ

شیوه استخدام در وزارت اطلاعات
از میان مطالب دریافتی
در اینجا بر آن شدم تا شیوه استخدام در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران را برای شما توضیح دهم :
در وزارت اطلاعات به دو صورت می‌توان جذب شد . حالت اول از طریق شركت در آزمون سراسری و سپس انتخاب دانشگاه امام محمد باقر در بخش رشته‌های خاص .
دانشگاه امام محمد باقر وابسته به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است . پس از قبولی سه برابر ظرفیت در آزمون دانشگاه امام محمد باقر آنگاه مراحل معاینات بدنی ، تست هوش ، شخصیت شناسی و مصاحبه و نیز تحقیقات محلی آغاز می‌شود . شایان ذكر است كه معاینات بدنی در وزارت اطلاعات همانند دانشگاه افسری امام علی و یا دانشكده علوم و فنون فارابی ( وابسته به سازمان حفاظت اطلاعات ارتش ) نیست.بلكه سلامتی داوطلب از نظر جسمی كفایت می‌كند . اما آزمون تست هوش و شخصیت شناسی وزارت اطلاعات بسیار سخت می‌باشد . در بخش تست هوش 100 سئوال و در بخش شخصیت شناسی 300 سئوال به داوطلب داده می‌شود و اگر داوطلب در هر آزمون به 10 سئوال پاسخ منفی دهد تنها به وی می‌گویند بروید بعدا با شما تماس خواهیم گرفت . بر خلاف تصور عده‌ای كه گمان می‌كنند این آزمونها در تهران انجام می‌شود بایست گفت محل برگزاری آزمونها در استان همدان و در اداره كل اطلاعات استان همدان می‌باشد .
اما مراحل مصاحبه در واحدهای گزینش ادارات كل اطلاعات استانها صورت می‌پذیرد .
مدت زمان این مراحل شش ماه و گاهی بیش از 14 ماه است .
اما شیوه‌ی دیگری هم برای استخدام در وزارت اطلاعات وجود دارد و آن از طریق معرفی علاقمند به استخدام در وزارت اطلاعات توسط یكی از كاركنان وزارت اطلاعات می‌باشد . معمولا كاركنان وزارت اطلاعات افرادی را كه ارتباط خویشاوندی با خود دارند را از این طریق به واحد گزینش اداره كل اطلاعات استان معرفی می‌نمایند . در این شرایط افرادی كه از سوی واحد گزینش ان اداره كل اطلاعات تایید می‌شوند وارد سیكل گزینش می‌شوند . ابتدا این افراد به درمانگاه اداره كل اطلاعات در هر استان معرفی می‌شوند . شایان ذكر است كه اداره اطلاعات در هر استان دارای یك درمانگاه بسیار مجهز می‌باشد . پس از تایید سلامتی داوطلب ، فرد برای آزمون تست هوش و آزمون شخصیت شناسی به اداره كل اطلاعات استان همدان معرفی می‌شوند و اگر در این آزمونها مردود شوند فرد را رد می‌كنند و اگر پذیرفته شود وارد فاز بعدی كه مصاحبه است می‌شود .
مصاحبه شامل مسائل فرهنگی ، سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی كشور است .
مدت مصاحبه و تحقیقات در این شیوه 9 ماه و گاهی 2 سال بطول می‌انجامد
چنانچه فرد در مصاحبه و تحقیقات محل پذیرفته شود برای مدت 12 ماه به دانشگاه امام محمد باقر رفته تا آموزشهای اطلاعاتی را ببیند و سپس با توجه به استعداد فرد او را در یكی از معاونت‌های وزارت اطلاعات در یكی از استان‌ها و یا استان محل سكونتش بكار می‌گمارند .
میزان حقوق در وزارت اطلاعات بسته به نوع معاونت محل خدمت متفاوت است . اما معاونت‌های ضد جاسوسی و امنیتی و نیز حفاظت اطلاعات بیشترین میزان حقوق را دریافت مینمایند . این شایعه كه كاركنان وزارت اطلاعات چك سفید امضا می‌گیرند كاملاً غیر واقعی و كذب است .
شایان ذكر است كاركنان وزارت اطلاعات از بدو ورود توسط گزینش یك نام خانوادگی مستعار دریافت می‌كنند . كه در درون محل كار آنها را با نام خانوادگی مستعارش می‌شناسند.
در قسمت بعدی معاونت‌های مختلف وزارت اطلاعات را برای شما شرح خواهم داد . امید است با این كار خود بتوانم به اندازه قطره‌ای در دریای خروشان مبارزات مردم ایران باشم
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ
آزادی یعنی داشتن حق انتخاب


ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ

انگبین پارسی

پارسی مِهر من نشانه ی من
پارسی شور من ترانه ی من

لای لایی مادرم با تو
میکنم ناز،  دخترم با تو

با تو شد کودکی من آغاز
تا بمیرم ترا نمایم  ناز

تا که بشناختم جهانم را
از تو پَر میزنم روانم را

ز تو آموختن بیاموزم
ز تو اندوزه ها بیاندوزم

میسرایم چه بی هراس ترا
چه گنه گر نهم سپاس ترا؟

بی تو وخش و سرده ام میرد
گوییا کس مرا  ز من گیرد

تو مه و مهر چلچراغ منی
کوه و دریا، بهار و باغ منی

پارسی انگبین خامه ی من
کند و شیرینیِ چکامه ی من

با تو هر چوبه ی قفس  کندم
ای در آزاده گی  پدآفندم

تو که هر جا کنار من هستی
همره و پاسدار من هستی

گر ترا ارج  و پاس بگز ارم
نه  گناهی  نه آک پندارم

 تا زبانم بود سروده ی من
هر زبان دگر ستوده ی من
ای ملامتگرم چه  می تازی؟
کی برای دلم قفس سازی

عاشقم فاش، کودکانم را
میهن و مادر و زبانم را

« پدآفند » واژه ی پارسی « دفاع »
« کند » پارسی « قند »
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ


ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ

دیدگاه خوانندگان در رابطه با این شماره خبرنامه را می توانید در آدرس زیر بخوانید و یا دیدگاههای خود را با دیگران به اشتراک گذارید.
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ

جاده ی خوشبختی در دست تعميره ! دور بزن برگرد اين اسمش تقديره
ـ بابک نمرده است و یادش با ما است ـ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر