۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

[iran7031:247]

کار ما آگاه کردن شماست، شما  خود باید بدانید‌ که چه می‌خواهید .ما مسئول نوشته ديگران نيستيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای با ما بودن و با ما شدن

E-Mail: iran7031@googlemail.com
http://iran7031.blogspot.com/
http://www.youtube.com/iran7032

مدیر مسیول : بابک خرمدین
هر گاه  دوست  نداشتید که این پیام نامه را دریافت کنید  به ما ایمیل بزنید تا نام شما را از لیست مشترکین پیام نامه  خارج کنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تارنمای رسمی دولت موقت
www.Iran7033.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهادت یکی از قربانیان خشونت جنسی توسط شکنجه گر جمهوری اسلامی
www.kanoon-zendanian.org

شهادت یکی از قربانیان خشونت جنسی توسط عوامل دولتی که در مصاحبه ای با بنیاد برومند به ثبت رسیده است.
سارا یکی از قربانیان خشونت‌های پس از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته در ایران است. مأمورین امنیتی او را به عنوان گروگان بازداشت کرده تا برادرش خود را به مقامات معرفی کند. بازجوی سارا برای کشف محل اختفای برادرش سارا را مورد شکنجه های وحشیانه روحی و جنسی قرار داد. سارا هم در جریانات اعتراضات دانشجویی در سال ١٣٧٨ و هم در جریان اعتراضات سال ۱٣٨٨ مورد خشونت نیروهای دولتی قرار گرفته است. شهادت زیر حاصل گفتگوی تلفنی «بنیاد برومند» با این قربانی خشونت دولتی است که به دلائل امنیتی با نام مستعار منتشر می‌شود.
اعتراضات دانشجویی سال هفتاد و هشت
در سال ۱۳۵۷ در تهران به دنیا آمدم. تحصیلاتم لیسانس مترجمی زبان انگلیسی است.
در زمان اعتراضات دانشجویان در ۲۱ تیر ماه ۷۸ به میدان انقلاب رفته بودم تا کتاب بخرم. میدان انقلاب و خیابانهای اطراف دانشگاه تهران شلوغ بود و تعداد زیادی از نیروهای لباس شخصی و پلیس در آنجا حضور داشتند.
در یکی از باجه‌های تلفن عمومی ایستادم تا با خانواده‌ام تماس بگیرم. اما یکی از مأموران به من حمله کرد و سرم داد کشید که «از اینجا برو.» از شدت ترس نمی‌توانستم پاهایم را تکان دهم و خشکم زده بود. در همین حال آن مأمور به من ضربه‌ای زد و به زمین افتادم. می‌خواستم کتاب هایم را از روی زمین جمع کنم که پایش را روی دستم گذاشت و سپس یک لگد به پهلویم زد و شروع به کتک زدنم کرد. به کمک مردم از آنجا به بیمارستان منتقل شدم و در بیمارستان متوجه شدم بر اثر لگدی که به پهلویم خورده بود، تحالم پاره شده است. خانواده‌ام تصمیم گرفتند که شکایت کنند اما مادرم را تهدید کردند که بهتر است شکایت نکنید. بر اثر پاره شدن تحال، دو هفته در بیمارستان بودم و وسط شکمم بر اثر جراحی بیست‌ویک بخیه خورد.
به همین خاطر هر سال در سالگرد هجده تیر به همراه برادر، خواهر و مادرم در تجمعات اعتراضی شرکت می‌کردیم.
انتخابات ریاست جمهوری هشتاد و هشت
در زمان انتخابات ریاست جمهوری سال ٨٨ در ایران نبودم و به خاطر شغلم به دوبی رفته بودم.
دوم تیر ماه به ایران بازگشتم و به منزلمان در تهران رفتم و پس از آن همراه برادرم و دوستانمان برای اعتراض به خیابان‌ها می‌رفتیم.
کمتر از دو ماه پس از انتخابات، نهم مرداد ماه بیرون از منزل بودم که مادرم تماس گرفت و پرسید کجا هستم. صدایش عادی نبود و نگران شدم که شاید برای پدرم اتفاقی افتاده باشد. خودم را به منزل رساندم و دیدم همه چیز به هم ریخته است. از مادرم پرسیدم «چه اتفاقی افتاده؟» مادرگفت: «برادرم را در درگیری‌های پس از انتخابات شناسایی کرده‌اند و برای دستگیریش به منزلمان آمده‌اند. اما برادرم در منزل نبوده و بسیاری از وسایل مثل کامپیوتر، تعدادی از کتاب‌هایمان، مدارک، آلبوم عکس خانوادگی و ... را با خود برده‌اند و به بسیاری از وسایل منزل هم آسیب رسانده‌اند.»
وقتی مأموران به منزلمان رفته بودند، ابتدا زنگ خانه را به صدا درآوردند و به مادرم گفتند «از اداره پست برایتان نامه آورده‌ایم. بیایید نامه را بگیرید.» مادرم برای گرفتن نامه رفت، اسم برادرم را گفتند و سوال ‌کردند «آیا در منزل است یا نه؟» وقتی مادرم گفت «در منزل نیست»، مادرم را هل دادند و دو نفرشان با آسانسور و دو نفر هم از پله‌ها به سمت آپارتمان ما حمله کردند. مأموران لباس شخصی به تن داشتند و هیچ حکمی هم برای بازرسی از خانه یا جلب برادرم نشان نداده بودند. مأموران به خاطر اعتراض مادرم با سیلی به صورتش زده بودند و وقتی من به منزل رسیدم صورت مادرم از سیلی که خورده بود سرخ بود.
سه روز بعد دوازدهم مرداد مجدداً مأموران به منزلمان هجوم آوردند. این بار من به همراه پدر و مادرم در منزل بودیم که مأموران با شکستن در به داخل خانه هجوم آوردند. فریاد کنان سراغ برادرم را می‌گرفتند. مشغول به‌هم‌ریختن وسایل خانه شدند و دنبال وسایلی بودند که همراه خودشان ببرند. با لگد یکی از مأموران به زیر میز، عکس دایی‌ام بر روی زمین افتاد و یکی از آن‌ها قاب عکس را لگد کرد و شکست. من به آنها اعتراض کردم. اما یکی از مأموران سیلی محکمی به صورتم زد و گفت «تو خیلی زبان درازی باید تو را هم ادب کنیم.» سپس به اتاق پدر و مادرم رفتند و من هم به دنبالشان به اتاق رفتم. پدرم ناخوش احوال است. وقتی به اتاق رفتند من اعتراض کردم و خواستم از اتاق بیرون بروند اما یکی از مأموران از روی چادر نماز که به سرم بود، موهایم را کشید. پدرم به سمت مأمور آمد و گفت «با دخترم کاری نداشته باشید.» اما مأمور پدرم را هل داد و پدرم با سر به زمین خورد. مادرم به سمت پدرم دوید و به مأمورها ناسزا گفت. یک لگد هم به مادرم زدند.
بازداشت اول
آن روز وقتی مأموران خانه را ترک کردند، من را به زور همراه خودشان بردند و در حال خروج از خانه به مادرم گفتند «به پسرتان بگویید بیاید دنبال خواهرش و تا زمانی که پسرتان خودش را معرفی نکند دخترتان را آزاد نمی‌کنیم. حق ندارید سرو صدا هم بکنید در غیر این صورت جنازه دخترتان را هم تحویل نمی‌دهیم.» من با اشاره ابرو به مادرم فهماندم که نباید به برادرم حرفی بزند چون از برخورد وحشیانه آنها معلوم بود که اگر برادرم را دستگیر کنند، مجازات سنگینی در انتظارش است.
مأموران با یک پاترول مشکی و یک سمند آمده بودند. من را سوار ماشین کردند و سرم را پایین گرفتند. در مسیر مدام به من توهین می‌کردند و می‌پرسیدند «برادرت کجاست؟» وقتی به نزدیکی مکانی که من را بردند رسیدیم، چشم‌هایم را بستند و سپس من را به یک سالن یا اتاق بزرگ بردند چون صدای چند نفر در آنجا شنیده می‌شد. یکی از مأموران به دیگری گفت: «خودش نبود خواهرش را آوردیم.» در آنجا صدای کتک زدن و فریاد چند نفر را می‌شنیدم.
سپس من را به یک اتاق کوچک بردند که در آن یک میز و دو صندلی وجود داشت و بازجویی شروع شد. بازجو چشم‌هایم را باز کرد و چند ضربه به صورتم زد و گفت: «باید با ما همکاری کنی و هرچه درباره برادرت می‌دانی بگویی تا آزادت کنیم.»
سپس یک برگه داد و گفت: «اسم خودت و تمام اعضای خانواده‌ات را به همراه جزئیاتی مثل شغل، محل زندگی و ... را روی این برگه بنویس.»
سپس سوال‌ها درباره برادرم آغاز شد. سعی می‌کرد بفهمد با چه کسانی در ارتباط است و عضو چه تشکیلاتی است و در حال حاضر کجا پنهان شده است.
در حین سوال و جواب‌ها توهین و کتک هم ادامه داشت. بازجو با یک دمپایی به صورتم می‌زد و بعد از ساعتی از اتاق بیرون رفت و پیش از رفتن چشم‌هایم را بست.
بعد از دقایقی بازجوی دوم به اتاق آمد. سوال‌های بازجوی دوم هم مثل بازجوی قبلی بود و در ضمن می‌گفت: «شماها جاسوس اسرائیل، انگلیس و امریکا هستید».
بازجوی دوم با شدت بیشتری من را کتک می‌زد و اسرار داشت بداند برادرم کجا مخفی شده است. می‌توانستم حدس بزنم برادرم کجاست اما هر چه کتک خوردم گفتم نمی‌دانم کجاست. در نهایت گفت «کاری می‌کنم که همه چیز را بگویی.» کمربندش را باز کرد و با کمربند کتکم می‌زد. سپس آلت تناسلیش را بیرون آورد و آن را به صورتم می‌مالید و آزارم می‌داد و می‌گفت: «تو خرابی و خودفروشی می‌کنی. برادرت هم مثل خودت است و تو و برادرت با همدیگر رابطه داشته‌اید.» هر چه گریه و التماس می‌کردم توجه نمی‌کرد و مرتب از من سوال می‌کرد که «بگو چند بار با برادرت همخوابی داشتی.» البته از کلمات بسیار بدی برای پرسیدن این سوال‌ها استفاده می‌کرد که من هنوز از یادآوری آنها احساس شرم می‌کنم.
آنقدر من را زد تا به کاری که حتی فکرش از سر هیچ انسانی نمی‌گذرد اعتراف کردم. در نهایت گفتم «حالا که شما اینطور می‌خواهید بسیار خوب من و برادرم با هم ارتباط داشته‌ایم.» سپس گفت: «چند بار؟ باید جزئیاتش را هم بگویی.» در حالی که گریه می‌کردم گفتم یک‌بار. اما قانع نشد و باز به کتک زدن ادامه داد و گفت «دروغ می‌گویی باید توضیح بدهی چند بار با هم ارتباط داشته‌اید.» در حین کتک زدن یک بار کمربندش دور دستم پیچید و من کمربند را برای چند ثانیه در دستم نگه داشتم و گفت: «می‌خواهی زورت را به من نشان بدهی؟» و با سگگ کمربند به سرم می‌زد. احساس می‌کردم بر اثر ضرباتی که به سرم می‌زند، دیگر چشمانم سو سوی نوری را هم که از زیر چشم بند می‌دید نمی‌بیند.
در نهایت گفتم بیش از پانزده دفعه با برادرم رابطه داشته‌ام و ادامه داد که «حالا باید جزئیاتش را توضیح بدهی.» در همین حال به سینه‌هایم دست می‌زد و مجبورم کرد آلت تناسلیش را بخورم. وقتی دستش را به سمت پاهایم می‌برد ناخودآگاه چشم بند را بالا زدم و صورتش را دیدم. او یکی از مأمورانی بود که وقتی برای دفعه دوم که من در منزل بودم به منزلمان آمدند او هم حضور داشت. وقتی نگاهش کردم با شدت بیشتری شروع به کتک زدنم کرد و گفت: «می‌خواستی من را ببینی؟ پس ببین. اسم من "حاج سعید" است و کاری می‌کنم که تا آخر عمر فراموشم نکنی». حاج سعید شخص چاقی بود که ریش‌های آنکادر نشده داشت و بر روی دستهایش جای زخم‌های قدیمی چاقو وجود داشت.
همانطور که جلویش زانو زده بودم با دو دست از دو طرف به گوش‌هایم ضربه می‌زد، بعد از مدتی احساس کردم کر شده‌ام و بعد از ماه‌ها هنوز گوش‌هایم سنگین هستند. سپس نیمه‌هوش بودم و حاج سعید به من تجاوز کرد. بعد از تجاوز از اتاق بیرون رفت و بعد از مدتی دوباره به اتاق برگشت. از حال رفته بودم و خاطرم نیست چند دقیقه یا چند ساعت بعد باز به سراغم آمد و روی زخم‌ها و کبودی‌هایم دوباره کتکم می‌زد و باز سعی می‌کرد به تجاوزش ادامه دهد و مدام تکرار می‌کرد: «برادرت کجاست؟ باید به چیزهایی که می‌گویم اعتراف کنی. اعتراف کن که با برادرت هم‌بستر شده‌ای و چون قرآن برایتان ارزشی ندارد، خودتان را با قرآن پاک می‌کرده‌اید و پدرتان در هنگام هم‌بستر شدن با برادرت شما را تماشا می‌کرده است».
رنج این حرف‌ها از شکنجه برایم بیشتر بود. این شخص پدر بیمارم را دیده بود و می‌دانست چه حال و روزی دارد با این وجود می‌گفت: «باید به چیزهایی که می گویم اعتراف کنی. باید اعتراف کنی انحرافات دینی و اخلاقی دارید و خدا را قبول ندارید و باید در کلاس‌های اخلاقی ما شرکت کنی و اگر خبری از تجمعات یا برادرت دریافت کردی به ما اطلاع دهی و اگر کوچک‌ترین خلافی از تو دیدیم حق داریم اعدامت کنیم.» من هم همه این‌ها را نوشتم و در پایان گفت: «زیر نوشته‌هایت را امضا کن.»
فکر می‌کنم به خاطر مطالبی که در کامپیوتر برادرم بود در مورد اینکه دین چیست. یک دو تا فیلم از یوتوب احتمالاً و یک سری یادداشتهای او. من گفتم «اینها همه مال برادرمه.» ولی برایش فرقی نمی‌کرد. از این بلاهایی که بر سر من آورد... از بالا و پایین به من تجاوز کرده بود و وقتی به خانه رفتم تا مدت‌ها نمی توانستم به راحتی به دستشویی بروم و از درد گریه‌ام می‌گرفت. نه تنها آلت جنسی‌اش را وارد بدن من می‌کرد، حتی از جلو دستش را، من نمی‌دانم تا کجا، وارد بدن فرو کرد. احساس می‌کردم که دل و روده‌ام به هم ریخته است. شاید هم این احساس از درد بود. خیلی خیلی من را اذیت کرد.
نزدیک سه روز تحت بازجویی و شکنجه بودم. زمان را خوب تشخیص نمی‌دادم. مخصوصاً که در تاریکی هم بودم و مرا آزار می‌دادند و من از هوش می‌رفتم و بعد دوباره می‌آمدند. در این چند روز همه‌اش در همان اتاق بودم و فقط یکبار برایم آب آورد که در آن ادرار کرد و گفت: «باید همین را بخوری». یک بار هم برایم غذا آورد که قبل از آنکه غذا را بخورم باز شروع به پرسیدن سوال‌هایی درباره برادرم و محل مخفی شدنش کرد و چون جواب نمی‌دادم با لگد به میز زد و غذا روی زمین ریخت. انتظار داشت از روی زمین غذا را بردارم و بخورم اما بقدری حالم بد بود که میلی به خوردن هیچ چیز نداشتم.
اجازه رفتن به دستشویی هم نداشتم. یک بار از درد دلم را گرفته بودم و گفت: «می‌خواهی به دستشویی بروی؟» گفتم: بله. در جواب گفت: ‌»همینجا در اتاق دستشویی کن». یک بار بالاخره مجبور شدم همانجا در اتاق این‌ کار را انجام دهم. آخرین بار که به من تجاوز کرد خیلی درد داشتم. اما بیشتر نگران بودم که از این شخص بیماری به من منتقل شود. فکر می‌کردم این شخص که با همه این کارها را می‌کند، ممکن است هزار تا مریضی داشته باشد.
آزادی
در آخرین روز که آنجا بودم حاج سعید و یک نفر دیگر به اتاق آمدند و چشم‌هایم را بستند و از آنجا خارجم کردند. در حال خروج گفتم «کجا می‌بریدم؟» به من جواب نمی دادند. من گفتم «تو را به خدا مرا کجا می برید؟» حاج سعید گفت: «جایی که لیاقتش را داری». من از شدت ترس گمان می‌کردم می‌خواهند اعدامم کنند. سوار خودرویی شدیم و حدود کمتر از پنج دقیقه بعد خودرو توقف کرد و گفت «پیاده شو.» از روی صداها تشخیص دادم که حاج سعید در صندلی عقب خودرو در کنار من نشسته و دو نفر هم جلو هستند. هنوز چشم‌هایم بسته بود و نمی‌توانستم از خودرو پیاده شوم و او با لگد از خودرو بیرونم کرد و در همین حال گفت: «برو خودت را به برادرت نشان بده و بگو به نفعش است تا خودش را معرفی کند وگرنه دست از سرتان بر نمی‌داریم.» سپس ادامه داد که «خودت هم باید همیشه در دسترس باشی و با تلفن همراهت هر وقت لازم شد تماس می‌گیریم.»
وقتی چشمهایم را باز کردم متوجه شدم شب است و در کوچه‌های نزدیک اتوبان چمران هستم. به کمک خودرویی در حال عبور به منزلمان رفتم. در راه راننده‌ای که من را سوار کرده بود با دیدن من شوکه شده بود و هی سوال می‌کرد «خانم چه شده؟ چه بلایی سر شما آمده؟» من فقط سکوت کرده بودم و خواهش کردم من را به منزلمان برساند. مادرم در را برایم باز کرد و به خانه رفتم. پدرم از روزی که من را برده بودند با وجود بیماری، غذا نخورده بود و بیدار بود. وقتی پدرم را بغل کردم گریه‌ام گرفت. احساس کردم بدنش داغ است و تب دارد. پرسیدم «چرا غذا نخوردی؟» گفت «نگران تو بودم». سپس پیراهنش را بالا زد، بر روی کبدش، هم از قسمت کمر و هم از سمت شکم تاول‌های بزرگ «زونا» زده بود که احتمالا به خاطر شوک بود.
بعد از چند روز حاج سعید هر از گاهی با تلفنم تماس می‌گرفت و می‌پرسید «کجا هستی؟ از برادرت خبری شد یا نه؟» و سوال‌هایی مثل این. دو دفعه در منزل بودم و گفت «در حال آمدن به منزلتان هستیم» اما نیامد. یک بار هم بیرون بودم و گفت «همانجا بمان به دنبالت میاییم» و با یک خودرو که شخص دیگری هم کنارش نشسته بود، آمدند با سرعت کم از کنارم عبور کردند. اما به مسیرشان ادامه دادند و رفتند. یک بار هم جلوی هتل لاله با من قرار گذاشت و گفت «باید به چند سوال جواب بدهی.» اما باز هم کسی نیامد. در این مدت برادرم هنوز در ایران مخفی بود و برای اینکه دستگیر نشود به همه خواسته‌های حاج سعید تن می‌دادم.
احضار و بازجویی‌های مکرر
حاج سعید دو ماه بعد یعنی چهاردهم مهر ماه در ازگل با من قرار گذاشت، آن روز برادرم قصد خروج از ایران را داشت و من رفته بودم که برایش یک پلیور بخرم و پیش از رفتن ببینمش. یک تاکسی گرفتم پلیور را به همراه آدرس منزلمان به راننده تاکسی دادم و خواهش کردم آن را به خانه ببرد و خود را به محل قرار با حاج سعید رساندم. هر دفعه که با من قرار می‌گذاشت، مجبور بودم که بروم. فکر می‌کردم اگر بر سر قرار نروم فشار بیشتری را به خانواده‌ام وارد خواهد کرد تا برادرم را پیدا کند. دیدار با حاج سعید سراسر وحشت و کتک و تجاوز بود. من امضا داده بودم که در کلاس‌های اخلاقی آن‌ها شرکت کنم و این قرارها نه جزء بلکه کل محتوای دروس اخلاقی آنها بود.
وقتی سوار خودرو شدم گفت «سرت را پایین بگیر» و چشم بندی داد و گفت «چشم هایت را ببند.» به خانه‌ای ویلایی که از آنجا دور نبود رفتیم. وقتی به خانه رفتیم چند سوال تکراری پرسید. «از برادرت خبری شد یا نه؟ از جایی با شما تماس گرفته‌اند یا نه؟» و سوال‌هایی از این قبیل. اما این‌ها همه بهانه بود و در واقع برای تجاوز من را به آن خانه کشیده بود. در آنجا صدای اشخاص دیگری هم میامد. اما کسی را ندیدم. او به تنهایی به من تجاوز کرد. بعد از تجاوز سوار خودروام کرد و در خیابان رهایم کرد. کارهای حاج سعید را حتی برای مادرم هم نمی‌توانستم بگویم.
من و برادرم از کودکی با هم بزرگ شده بودیم و تفاوت سنی زیادی نداشتیم. وقتی در فرودگاه دیدمش دوست داشتم در آغوش بگیرمش و گریه کنم. اما فقط از دور تماشایش کردم و نزدیک نرفتم. بعد از رفتنش به منزل رفتم. وقتی برادرم از ایران رفت خیالم راحت شد و باز جسارت پیدا کردم. بلاهایی که بر سرم آورده بودند، عقده شده بود و دوست داشتم انتقام بگیرم.
سیزدهم آبان با دوستانم به تظاهرات رفتیم و بعد تصمیم گرفتم همراه یکی از دوستانم از ایران خارج شوم. به دوبی رفتم، چند روز بعد مادرم تماس گرفت و گفت چند دفعه با تلفنم تماس گرفته‌اند و وقتی دیده‌اند تلفن خاموش است به خانه خواهرم رفته‌اند و خانه را به هم ریخته‌اند و تهدیدشان کرده‌اند که به من پیغام دهند هر کجا هستم بازگردم. چون قبلاً تهدیدم کرده بودند که به خواهرزاده کوچکم رحم نخواهند کرد تصمیم گرفتم به ایران بازگردم.
چند روز بعد حاج سعید تماس گرفت و پرسید «کجا بودی؟» من هم گفتم برای چند روز به منزل اقواممان رفته بودم. خوشبختانه متوجه نشده بود که از ایران خارج شده بودم.
یکم دی ماه به بهانه شرکت در تشییع پیکر آقای منتظری به همراه یکی از دوستانم به قم رفتم. مادرم خیلی نگران بود و خواهش می‌کرد نروم و می‌گفت «خودت را به کشتن می‌دهی.» اما دیگر هیچ چیز برایم مهم نبود. برادرم را از ما جدا و آواره کرده بودند، خودم مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته بودم و دیگر هیچ چیز برایم مهم نبود. ساعت چهار و نیم صبح از تهران به سمت قم حرکت کردیم. به هتلی رفتیم، در آنجا صبحانه خوردیم و سپس پیاده به سمت منزل آقای منتظری رفتیم. نیروهای دولتی با دوربین‌های حرفه‌ای از بالای تیر چراغ برق و از پشت بام منازل مشغول فیلم‌برداری از مردم بودند. پیش از تشییع پیکر و خاک‌سپاری، لباس شخصی‌ها و نیروهای دولتی دسته دسته در کنار خیابان‌ها ایستاده بودند و هیچ عکس‌العملی به شعارهای مردم نشان نمی‌دادند. بعد از خاکسپاری، مردم به سمت منزل آقای منتظری حرکت کردند و رفته رفته درگیرهای بین نیروهای دولتی و مردم شروع شد.
عصر روز خاکس‌پاری آقای منتظری، حاج سعید باز با من تماس گرفت. تازه به منزل رسیده بودم که تلفن کرد و گفت: «کجا هستی؟» گفتم در منزل. ادامه داد: «صبح کجا بودی؟ به قم رفته بودی؟» گفتم «نه در منزل بودم». سپس گفت «باید به سمت تجریش بیایی. آنجا می‌بینمت.»
به تجریش رفتم اما دوباره تماس گرفت و گفت به چهار راه پاسداران بیا هوا تاریک شده بود که باز تماس گرفت و آدرس یک پیتزا فروشی را در پاسداران داد و گفت «بیا به این آدرس و جلوی پیتزا فروشی منتظرم بمان.» به آنجا رفتم و با اتوموبیل به دنبالم آمد و به جایی در همان حوالی بردم. در اتاقی که من را برد کسی جز من و خودش نبودیم. اما باز هم صدای افراد دیگری در آن ساختمان به گوش می‌رسید. حاج سعید به شدت کتکم زد و می‌خواست بداند به قم رفته‌ام یا نه و سوال‌هایی هم از برادرم می‌پرسید. آن شب بدترین شکنجه را به من داد و بعد از شکنجه و تجاوز در اتاق دستشویی کرد و مجبورم کرد آن را بخورم...
سپس از آنجا با همان صورت کثیف بیرونم آورد و سوار ماشینش کرد و در راه به خودم و خانواده‌ام فحش‌های رکیک می‌داد. بعد در نزدیکی‌های منزلمان پیاده‌ام کرد و رفت. حاج سعید آن روز از شعارهایی که مردم در قم علیه دولت داده‌ بودند، خیلی عصبانی بود.
خودم را به منزل رساندم و از درب پارکینگ به ساختمان وارد شدم که کسی متوجه ورودم نشود. در پارکینگ صورتم را شستم و به منزلمان رفتم. مادرم ناراحت بود که بی اطلاع دیر به خانه آمده‌ام اما هیچ چیز نمی‌توانستم بگویم و هیچ توضیحی نداشتم.
روز عاشورا با چند تن از دوستانم، خواهرم و شوهرش به سمت میدان آزادی و سپس به خیابان آزادی حرکت کردیم. در خیابان آزادی نیروهای دولتی زیادی وجود داشتند و شروع به پرتاب گازهای اشک‌آور به سمت مردم کردند. با تلفنم شروع به فیلم گرفتن از اعتراض‌ها و درگیری‌ها کردم. نیروهای دولتی از کوچه و خیابان‌های کنار به سمت مردم گاز شلیک می‌کردند و حمله ور می‌شدند. مردم هم زباله‌ها را آتش زده بودند که دود آتش باعث توقف سوزش چشم‌ها شود.
تعداد زیادی از موتور سواران دولتی به سمت خیابان یادگار امام آمدند و من در این زمان روی پل یادگار بودم و داشتم شعار مرگ بر خامنه‌ای می‌دادم. یکی از موتوری‌ها ضربه‌ای به پشتم زد و گفت «راه بیفت.» من گفتم من در حال رفتن به منزلمان هستم که به زور من را به زیر پل یادگار برد. وقتی رسیدیم به زیر پل به یکی از دوستانش گفت: «این لیدر بود و در حال شعار دادن علیه آقا بود.» یک کارت شناسایی قدیمی در کیف پول کوچکم بود که پیدایش کردند. کارت شناسایی‌ام را گرفت و من را به سربازی سپرد که من را به سمت خودروهای دولتی که دستگیرشدگان را با آنها به بازداشتگاه منتقل می‌کردند ببرد. در این حین مردم شروع به پرتاب سنگ کردند و موتوری‌ها به سمت دیگری رفتند و سرباز من را به سمت خودرو می‌برد و چون سنگ پراکنی هنوز ادامه داشت، سرباز من را جلوی خودش گرفته بود که سپر شوم تا سنگ به او نخورد. وقتی مردم نزدیک‌تر شدند من صدای دوستم را شنیدم که مرا صدا می‌کرد که «بدو فرار کن.» قبل از فرار، سرباز رو به من گفت: «پس اینها همه دوستای تو هستند که به مأموران دولت حمله می‌کنند، امروز روز آخر عمرته.»
به سمت زیر پل خلاف جهت دویدم و فرار کردم و سرباز هم برای در امان ماندن از سنگ‌ها فرار کرد. یک خودرو در حال عبور بود که سه سرنشین زن و به همراه راننده مرد در آن بودند. خودرو توقف کرد و من را سوار کردند. پای راننده هم زخمی شده بود. به منزل آمدم و برای مادرم تعریف کردم که چه اتفاقی افتاده است. مادر گفت «در خانه نمان و به سرعت به منزل یکی از دوستانت برو.» دو روز در منزل دوستانم بودم و تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم.
از ایران خارج شدم چون این بار حتماً من را با اعترافات اجباری و دروغی که حاج سعید در مورد رابطه جنسی با برادرم و نجس کردن قرآن و حضور در تظاهرات و شعار علیه رهبر گرفته بود، خواهند کشت. روز ۲۰ بهمن ماه برای یافتنم خانواده‌ام را تحت فشار گذاشتند که نهایتاً به گرو گرفتن کارت ملی من ختم شده بود و به مادرم گفته بودند که «دخترت محارب هست و اگر کمکش کنید شما هم شریک جرم هستید.» بزرگترین غم زندگی‌ام این است که اگر اتفاقی برای خانواده‌ام بیفتد من حتی نمی‌توانم به ایران بروم تا آنها را ببینم.
الان حدود یازده ماه است که خارج از ایران به سر می‌برم و و دوست دارم هرکس شرح روزهای رفته بر من را می‌خواند بداند که تمام این کارها را به خاطر نجات جان برادرم و اعضای خانواده‌ام کردم. اما متاسفانه برخی به من می‌گویند بهتر است خودکشی کنم که اجازه داده‌ام بعد از زندان همچنان بازیچه دست حاج سعید باشم. من، برادرم و امثال ما که برای دفاع از حقوق افراد جامعه و برای اینکه نشان بدهیم نمی‌گذاریم خون افرادی که توسط رژیم کشته شدند پایمال شود. وارد این صحنه ها شدیم و من ناخواسته برای نجات جان عزیزانم مجبور بودم از خودم بگذرم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
افزایش آمار خودسوزی به دلیل فقر وحشتناک
iranpressnews.com

بر اثر فشار وحشتناک اقتصادی در تهران آمار خودکشی از طریق خودسوزی هر روز افزایش می ‌یابد. گزارشهای رسیده حاکی است که در یک هفته گذشته در تهران چندین نفر خودسوزی کرده‌ اند که اکثر آنها را زنان تشکیل می ‌دهند.
همچنین در خبرهای امروز گزارشی تکاندهنده درج شده مبنی براینکه مردی به دلیل فقر و تنگدستی کودک هشت ماهه ‌خود را فروخته است. این فرد پس از دستگیری گفته : مجبور به این کار بودم ضمن اینکه عاشق فرزندانم هستم اما به‌ خاطر بیکاری و بی‌ پولی به ‌شدت درمانده بودم و قادر به تامین هزینه‌ های زندگی و نگهداری از خانواده ‌ام نبودم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ناگفته هایی از پرونده شهلا جاهد از زبان یکی از اولین افسران پرونده
peykeiran.com

 

جرس، مژگان مدرس علوم: کمیته بین المللی وکلای مدافع حقوق بشر با توجه به شبهات متعدد و دلایل و مدارک موجود از رئیس قوه قضاییه خواسته است تا هر چه سریعتر دستور توقف اجرای حکم اعدام شهلا جاهد را که تردیدهای جدی در خصوص صحت و حقانیت آن وجود دارد صادر نماید.
شهلا جاهد متهم است که در مهر ماه سال 1381 لاله سحرخیزان همسر ناصر محمد خانی را به قتل رسانده است. پس از برگزاری چند جلسه محاکمه، وی که پیش از این به قتل سحرخیزان اعتراف کرده بود ، به یکباره عنوان نمود هیچ دخالتی در قتل لاله نداشته است. بعد از صدور حکم قصاص برای شهلا جاهد، پرونده به دیوان عالی کشور ارسال و حکم صادره تایید می شود.
پس از جنجالهای خبری و با گذشت مدتی پرونده به شعبه 1147مجتمع قضایی بعثت ارسال و قاضی دادگاه نیز حکم دادگاه بدوی را مورد تایید قرار داد. در بهمن ماه سال86 بعد از مدتی که پرونده شهلا مسکوت مانده بود، رئیس قوه قضائیه وقت حکم قصاص را نقض کرد و با توجه به ایرادهای شکلی و ماهوی در پرونده دستور داد تحقیقات درباره این قتل از ابتدا و توسط یک قاضی دادگاه بدوی آغاز شود. پس از گذشت 9 سال بار دیگر پرونده جاهد به جریان می افتد و بالاخره حکم قصاص شهلا جاهد توسط رئیس قوه قضائیه فعلی آیت الله لاریجانی در چند روز گذشته امضا شد و به این ترتیب شهلا جاهد در آستانه قصاص قرار گرفته است.
سرگرد ابهریان از افسران ارشد اداره آگاهی تهران و یکی از افسران تحقیق این پرونده، در مراحل اولیه رسیدگی به پرونده قتل لاله سحرخیزان به دلایلی دست یافته بود که نشان از بی گناهی خانم جاهد داشت. اما در همان مراحل اولیه پرونده از سرگرد ابهریان گرفته شد.
به همین مناسبت "جرس" با سرگرد ابهریان در خصوص زوایای تاریک این پرونده و صدور حکم قصاص برای شهلا جاهد بعد از گذشت نه سال، به گفتگو پرداخته است که در پی می آید:
لطفا در ابتدا خودتان را معرفی نمایید.
من بابک حسنی ابهریان هستم و در نیروی انتظامی با درجه سرهنگی مشغول بودم که به مدت چهار ماه است به خاطر مسائل انتخابات سال گذشته ریاست جمهوری و همچنین پرونده هایی که رسیدگی می کردم به اتفاق خانواده ام مجبور به ترک کشور شدم.
آقای ابهریان طی روزهای اخیر آقای جعفری دولت آبادی دادستان تهران اعلام کردند که شهلا جاهد در آینده ای نه چندان دور پای چوبه دار می رود. پیش از این هم آقای لاریجانی رئیس قوه قضاییه خبر از قابل اجرا بودن حکم قصاص برای شهلا جاهد را داده بودند. با توجه به اینکه نزدیک به نه سال از ماجرای پرونده خانم جاهد می گذرد و ابهامات زیادی در این پرونده وجود دارد تا جاییکه این ابهامات باعث شد که در مراحل مختلف رسیدگی به این پرونده هفده قاضی حکم قصاص را درست ندانند و زمانیکه این پرونده جهت استیذان نزد آقای شاهرودی رئیس قوه قضاییه وقت ارسال شد ایشان با توجه به همین ابهامات حکم قصاص خانم جاهد را رد کردند و دستور محاکمه دوباره وی را صادر کردند. با توجه به اینکه این پرونده در مراحل اولیه رسیدگی به آن زیر دست شما بوده است اگر لطف کنید و در خصوص ابهامات این پرونده برای ما توضیح بفرمایید.
پرونده شهلا جاهد از پیچیدگی خاصی برخوردار است. این پیچیدگی هم به یکسری ابهاماتی که تاکنون حل نشده برمی گردد. و به استناد این ابهامات است که پرونده اینقدر طول کشیده است. نواقصی در این پرونده قابل بررسی بوده و وکلای پرونده هم بر روی آن تاکید داشتند . خود من هم که به عنوان کسی که در مراحل اولیه تشکیل پرونده یکی از افسران رسیدگی کننده تیم تحقیق بودم بیان داشتم نواقصی که مطرح بوده و هست، موارد قضایی است. این موارد قضایی از جمله اینکه تعداد ضربات چاقو و نحوه ضربات به جسد و عدم پارگی لباس مقتول در هنگام کشف جسد و کشف دوته سیگار در محل وقوع جنایت بوده است که متاسفانه توسط اداره تشخیص هویت جمع آوری نشده بود تا برای انجام آزمایشات یا موارد دیگر آزمایشگاهی ارسال شود که دربازدید مجدد که ما انجام دادیم ته سیگارها را مشاهده کردیم و برای تشخیص هویت فرستادیم. مسئله دیگری هم که جای ایراد دارد گاوصندوق و کشف نشدن جواهرات و طلاجات بوده است. از همه مهمتر اینکه با توجه به اینکه آقایان اظهار می کنند و همچنین اعترافاتی که شهلا جاهد داشته و بعد منکر این اعترافات شده است، عدم کشف آلت قتاله بوده است.
عدم توجه به نظر پزشکی قانونی در خصوص جسد هم مسئله ای بوده است که جزء ابهامات است. با توجه به اینکه ناصر محمدخانی در آن زمان در اردو آلمان بسر می برده است اما آن چیزی که خارج از مسائل قضایی است نحوه رسیدگی به پرونده بوده است که در زمانی که من حضور داشتم مسئله ای که برای من همیشه سوال بوده، این است که چرا در زمان رسیدگی به پرونده با توجه به اینکه افسران با تجربه اداره آگاهی حضور داشتند و جزو وظایف اداره دهم آگاهی مبارزه با قتل رسیدگی به این پرونده بوده و تیم ویژه ای هم تشکیل شده بود اما مسئولین اداره آگاهی از افراد غیرشاغل در اداره آگاهی و از مجموعه حراست سازمان آب در این پرونده استفاده کردند. کاری که در مدت بیست سالی که من خدمت داشتم تعجب آور بود و جالب اینکه مسئول حراست سازمان آب در تمام موارد اعم از دستگیری ها و تحقیقات حضورمستمر داشت و به محل کارش مراجعه نمی کرد یعنی در اداره آگاهی مستقر بود.
دو مورد دیگری هم که در پرونده به آن رسیدگی نشده است و جزو ابهامات بوده سه مورد مزاحمت های شبانه ای بوده که برای منزل این مرحومه پیش آمده که بوسیله پرتاب های سنگریزه به شیشه ایوان بوده است که هیچ بررسی راجع به این مسئله نشد که این مزاحمان چه کسانی بودند و چرا این کارها را انجام می دادند و این هم بر می گردد به یک یا دو ماه قبل از قتل مرحومه سحرخیزان. مسئله دیگر اینکه آقای دولت آبادی اعلام کرده اند که حکم اعدام ایشان بزودی انجام می شود و آقای لاریجانی هم این حکم را تایید کرده آن هم بعد از نه سال، صد در صد جای سوال و شبهه دارد.
همانطور که شما اشاره کردید تعدادی از قضات شریف به استناد دلایل و مدارک موجود در پرونده این اعتقاد را داشتند که خانم جاهد نمی تواند قاتل باشد. براساس همین مسئله هم وکلای پرونده خانم جاهد یعنی خانم نسرین ستوده که هم اکنون در بازداشت هستند و آقای خرمشاهی هر دو تقاضای رفع اتهام از موکلشان کرده اند. حالا موضوع این است که آیا این دلایل و مدارک و اظهار نظر قضات دلیل بر این نیست که بسیاری از اتهامات که در پرونده مطرح شده و خیلی از ابهاماتی که وجود دارد رفع نشده و دلایلی بوده که قضات، وکلا و حتی خود متهم به آن استناد می کنند. و به همین علت آقای شاهرودی دستور توقیف اجرای حکم را داده اند و آن را به شعبات مختلف ارجاع کرده است. اما مسئله ای که جالب است این است که به شعباتی هم که ارجاع شده است از ابتدا بصورت قضایی و حتی استفاده از یک گروه جدید بمنظور انجام تحقیقات پلیسی استفاده نشده است فقط به نظریه پردازی و مباحث قضایی بسنده شده است.
طبق اظهارات شما دلایلی به نفع شهلا جاهد وجود داشته است که در زمان رسیدگی به پرونده به عمد جمع آوری نشده است. می توانید در این خصوص توضیح بیشتری دهید؟
در مورد ته سیگار که خدمتتان عرض کردم و حوله ای که خیس بوده البته نظر بر این بوده که قاتل بعد از اینکه قتل را انجام داده خودش را با آن خشک کرده است. جالب اینکه صحنه محل قتل پاکسازی شده بود یعنی فرشی که خونی بوده را شسته بودند علت را هم اعلام می کنند که اگر محمدخانی برگشت از نظر روحی رویش تاثیر نگذارد در صورتی که این جای سوال است. زمانیکه شما وارد صحنه قتلی می شوید و جرم خاصی اتفاق می افتد نباید صحنه دست بخورد و باید پلمپ شود به علت اینکه نیاز بررسی مجدد قضیه است. از طرف دیگر اکیپ بررسی صحنه جرم ما یک اکیپ تخصصی است و در صحنه حضور پیدا می کندو اثر انگشت برمی دارد و کارهای دیگر، چطور این اداره تشخیص هویت دو ته سیگار را با خودش نمی برد. یا اینکه حتی قاضی اعلام کرد که لکه خونی که روی تشک بوده از دید ما دور مانده است و بعد شهلا به آن اعتراف می کند. خوب این چه بازدید از صحنه ای است؟ این چه چیزی را می رساند؟ در صورتی که عوامل تشخیص هویت و اکیپ بررسی صحنه جرم وظیفه اشان این است که کلیه نقاط مبهم صحنه جرم را بررسی کنند و یقین داشته باشید عوامل اکیپ در صحنه جرم به کارشان خیلی وارد هستند. اینکه ما بگوییم ته سیگار و یا لکه خون دیده نشود و قاضی می گوید شهلا به این اعتراف کرده قاضی می خواهد با این حرف بگوید اعترافات شهلا جاهد درست است و براساس مسائل عاطفی و زور و اجبار نبوده است.
آقای ابهریان شما اخیرا بیان کردید که قصد ماموران امنیتی و اداره آگاهی تهران بر آن بوده که قتل مرحومه خانم سحرخیزان را که توسط دستگاههای امنیتی به وقوع پیوسته را به گردن خانم شهلا جاهد بیاندازند. شما چه دلایلی برای احتمال وقوع جنایت توسط دستگاههای امنیتی دارید؟
همانطور که گفتم اول حضور حراست سازمان آب در این قضیه ابهامات زیادی برای ما بوجود آورد و دوم اینکه مرحوم سحرخیزان پدر مقتول یکی از مقاطعه کاران بنام قطر بوده است و از طرف دیگر بنا به اظهارات خود مرحوم و ناصر محمد خانی مبنی بر اینکه دایی مقتوله در سیستم امنیتی قطر فعالیت داشته و همچنین رفت و آمدهای مشکوک خانم لاله سحرخیزان و اصرار ایشان به ناصر محمدخانی برای اینکه زندگیشان را به قطر انتقال دهند و عنوان این مطلب که خانه را عوض کن و من وحشت دارم از اینکه در خانه هستم، اینها مسائلی است که می توان به مسئله یک حرکت امنیتی سوقش داد که  مطرح کردن این مسائل باعث شد که من کلا از پرونده کنار گذاشته شوم. متاسفانه اجازه داده نشد که تحقیقاتی که لازمه اش بود رسیدگی شود. جالب این جاست که در مراحل اول پرونده، پسر خاله متهم بعنوان قاتل معرفی شد و خیلی هم از طرف روزنامه ها و رسانه ها مطرح شد و جریان را سوق دادند به این مسئله که قاتل پسرخاله است که با حضور ما و تحقیقات کامل برائت پسرخاله که مظنون بود صادر شد.
دقیقا بعد از چه مدتی این پرونده از دست شما گرفته شد؟
من حدود یکماه و نیم الی دو ماه بر روی پرونده بودم که بعد عذر مرا خواستند.
به نتایجی هم در این مدت رسیده بودید؟
بله، من با مطرح کردن و اعتراض به این مسئله که چرا سازمان آب در این مسئله دخالت می کند و اینکه باید در رابطه با سوابق خانوادگی مقتوله تحقیقات صورت بگیرد و اینکه محمدخانی چه رابطه ای با دایی و سیستم مجموعه خانوادگی اینها دارد که عذر مرا خواستند. ناگفته نماند یکسری اطلاعات به من هم رسید که می خواستم آنها را مطرح کنم اما بنابدلیل حاشیه ای قادر به مطرح کردن آنها نبودم.
مطرح کردن این اطلاعات برای چه کسانی بد می شد؟
کسانی که می خواستند اطلاعات بدهند می ترسیدند و حاضر نبودند اطلاعات را علنی بدهند.
با توجه به تمام ابهاماتی که ذکر کردید نظر شما در خصوص این پرونده چیست؟
اول باید عرض کنم که من با خانواده سحرخیزان احساس همدردی می کنم و بخاطر این ماجرایی که برایشان پیش آمده متاسف هستم. و خودشان هم شاهد بودند که من تمام تلاشم را می کردم که هرچه سریعتر این قضیه روشن شود. اما بحثی که این جا مطرح است این است که از خانواده سحرخیزان بخواهم که اعدام کردن شهلا جاهد با توجه به اینکه در دست قوه قضاییه است کاری ندارد. چه امروز چه فردا و چه پس فردا، اما ابهامات موجود در پرونده را باید مدنظر داشته باشند و حتی از خودشان این سوال را کنند که چرا بعد از نه سال هنوز تصمیم قطعی برای این خانم گرفته نشده است؟ اگر ما استناد را بگذاریم به حساب این خانم و وجود دلایل و مدارک کافی و محکم برای صدور حکم، دیگر نیازی نبود که نه سال این قضیه طول بکشد. بنابراین ابهامات وجود دارد و باید این ابهامات برطرف شود. اگر شهلا جاهد اعدام شود و چند صباح بعد مشخص شود شهلا جاهد همدستی داشته یا بی گناه در قضیه بوده و تشکیلات و مجموعه دیگری این کار را کردند، با اعدام شهلا آیا دیگر می شود برای او کاری انجام داد؟
من معتقدم و فکر می کنم خیلی ها هم با من هم عقیده هستند که یک هیئت رسیدگی کننده "مستقل" و یک تیم مجرب "مستقل" روی پرونده کار کند، خیلی از مسائل روشن خواهد شد. رسانه ها نقش خیلی مهمی دارند رسانه ها باید در این زمینه اطلاع رسانی کنند. ببینید خانواده مرحومه الان گوششان به دهن قوه قضاییه و نیروی انتظامی است و نمی توانند دخالتی در پرونده داشته باشند و می گویند نتیجه هر چه هست قوه قضاییه به ما اعلام می کند. اما نحوه رسیدگی به پرونده، دلایل محکم برای اثبات قضیه، عدم وجود شک و شبهه در قضیه برای خانواده سحرخیزان قابل درک نیست زیرا عزادار هستند. اما اینکه چند تا قاضی گفتند کار این خانم هست و چند قاضی دیگر گفتند کار این خانم نیست. و در نهایت به رئیس قوه قضاییه واگذار کنند که رئیس قوه قضاییه قبلی دستور توقیف داده اما رئیس قوه فعلی دستور اعدام داده است. یعنی در اصل یک حکمی است که از طرف یک شخص صادر شده و اختلاف نظر آقایان را بررسی کرده و گفته نظر من هم این است اعدامش کنید. این مسئله اساسا "وجهه" سیستم قضایی کشور را زیر سوال می برد.
آقای ابهریان حالا از یک زاویه دیگر به قضیه نگاه کنیم. با توجه به اینکه این ماجرا بسیار مورد توجه افکار عمومی قرار دارد و این پرونده با گذشت نه سال همچنان باز است یعنی دربرهه زمانی خاصی برجسته و تیتر اول خبرها می شده است و در مقطع زمانی دیگر مسکوت باقی می مانده است. حال به نظر شما آیا پرداختن به این پرونده به فضای سیاسی کشور مرتبط است؟ یعنی زمانی که مسئولین می خواهند افکار عمومی کشور را از مسائل اصلی کشور منحرف کنند یا قدرت نمایی انجام دهند دوباره به این ماجرا می پردازند و آنرا برجسته می کنند، نظرتان در این خصوص چیست؟
دقیقا من هم همین اعتقاد را دارم. ببینید الان کمپینی که علیه اعدام خانم آشتیانی راه افتاده و فشارهای بین المللی را برای جمهوری اسلامی فراهم کرده است. شکی در این قضیه نیست که این مسئله می تواند ارتباط با وضعیت حقوق بشر در ایران داشته باشد و یک قدرت نمایی حکومت باشد. ببینید از نظر افکار عمومی مسئله خانم آشتیانی به مراتب جا افتاده و مردم متوجه هستند که چه جریاناتی دارد پیش می آید. اما حکومت برای اینکه اعلام کند که ترسی از جوامع بین المللی حقوق بشری ندارد و نشان دهد که قدرت اجرای حکم را دارد ماجرای حکم اعدام شهلا جاهد را در این برهه از زمان مطرح کرده است. مخصوصا با توجه به جو سیاسی موجود کشور و دستگیری های متعدد فعالین سیاسی، می تواند یک مانوری باشد برای اینکه افکار عمومی را به این مسئله جلب کند و مسائل دیگر را که می تواند همین مسائل سیاسی بپوشاند و می تواند خیلی از مسائلی را که افراد اتاق فکر سیاست غلط حکومت برنامه ریزی می کنند را پیاده کند. اما نباید این مسئله باعث شود که جان یک انسان بازیچه این اهداف قرار بگیرد.
آیا ناگفته ای مانده که بخواهید در پایان به آن اشاره کنید؟
من در ابتدا از شما تشکر می کنم و تشکر خاص و ویژه ای دارم از آقای مصطفایی و بخصوص کمیته بین المللی وکلای حقوق بشر که نهایت همکاری را انجام دادند. من زمانیکه انتخابات سال گذشته و حوادث بعد از آن پیش آمد، البته می توانم بگویم انتخابات سراسر تقلب و مسائلی که در بعضی از پرونده ها که من عهده دارش بودم باعث شد که من و خانواده ام از کشور به ناچار خارج شویم. اما در مورد این قضیه شهلا جاهد من با یکی دو نفر صحبت کردم اما متاسفانه جواب ندادند اما سرعت عمل و حسن نیت این کمیته و خصوصا آقای مصطفایی باعث شد که این مسئله از کسی که در جریان کار بوده و اطلاعاتی در این رابطه دارد پنهان نماند و مطرح شود. و مطلب دیگر اینکه از کلیه کسانی که در کمپین های مبارزه با اعدام و مبارزه با نقض حقوق بشر درسراسر اروپا و آمریکا و سایر کشورها مبارزه می کنند می خواهم که نهایت تلاش خودشان را انجام دهند که فشار بیاورند که بی گناهی بدون دلیل و مدارک به اعدام محکوم نشود.
با تشکر از فرصتی که در اختیارمان قرار دادید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فقر در ایران











ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هنوز مهر تو

هنوز مهر تو در قلب ماست ای ایران
هنوز هم دل ما حق نماست ای ایران

میان خون من و خاك توست پیوندی
كه تا به صبح قیامت بجاست ای ایران

شمیم عطر شهیدان سرفراز وطن
گواه صحت این مدعاست ای ایران

به لطف كیش اهورایی تمدن ساز
هنوز خاك وطن كیمیاست ای ایران

هنوز خاك فرحزای مهر پرور تو
به چشم جان همه توتیاست ای ایران

هنوز در دل گهواره‌ها فریدون هست
هنوز خشم فرانك رواست ای ایران

هنوز پهلوی سهراب می‌ درد رستم
كه قتل افسر دشمن سزاست ای ایران

صبور باید و آگه به روز سختی‌ها
كه گاه نوبت رنج و بلاست ای ایران

عصای علم بباید كه بشكند جادو
جواب مار، گهی اژدهاست ای ایران

ز كارنامه‌ی ننگین زور و زر اكنون
زمین عشق سرای بلاست ای ایران

به یاد قصه‌ی خونرنگ عشق و آزادی
به غم نشسته دل كوچه‌هاست ای ایران

به خون پاك شهیدان ملك جم سوگند
كه روز جوشش ایمان ماست ای ایران

دل است ودیده‌ی «امید» و صبح رستاخیز
و مرگ و ظلم كه حكم خداست ای ایران

دکتر مصطفی بادکوبه ای
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بازداشت عضو سپاه پاسداران باتهام دست داشتن در قاچاق اسلحه
pyknet.net

سرانجام، پس از دو هفته کشاکش بر سر کشف سلاح های ساخت جمهوری اسلامی در یک کشتی تجاری در بندر نیجریه و متعاقب آن، کشف 130 کیلو هروئین صاف که بازهم در یک کشتی تجاری حامل کالا از ایران جاسازی شده بود، دولت نیجریه اطلاعات تازه ای را در باره این رویدادها اعلام کرد.
بموجب گزارش خبرگزاری ها، مقامات قضائی و حکومتی در نیجریه "عظیم آقاجانی" عضو سپاه پاسداران را همراه با سه نیجریه ای باتهام دست داشتن در قاچاق اسلحه به نیجریه دستگیر کرده اند.
هر چهار متهم  بازداشت شده و زندانی اند.
دولت نیجریه 13 کانتینر توپ، خمپاره و سایر سلاح های ساخت جمهوری اسلامی، با برچسب مواد ساختمانی را در یک کشتی تجاری ایران کشف کردند.
مقامات دولت نیجریه همچنین اعلام کرده اند که "ورود غیر قانونی این سلاح ها به نیجریه نقض مصوبات شورای امنیت سازمان ملل بوده و نیجریه بعنوان یکی از اعضای غیر دائمی این نهاد، ناگزیر از گزارش رسمی این موضوع به شورای امنیت سازمان ملل متحد بوده است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لیست شعارهای ضد حکومتی
blog.omid57.com

خامنه ای، خمینی دیگر است! فقط یخرده این یکی بدتر است!
حزب الله پیروز است! نه! این مال دیروز است!
خامنه ای کوثر است! اسم دوحرفیش خ.ر است!
آزادی عدالت این است شعار ملت
می جنگیم، می میریم، ایران و پس می گیریم
پول نفت چی شده، خرجه بسیجی شده
سپاهی جدا شو، با ملت هم صدا شو
ارتشی با غیرت، حامی جان ملت
برادر ارتشی، وقتشه آزاد بشی
خونی که در رگ ماست، هدیه به ملت ماست
اونی که میگن عادله، دروغ میگن قاتله
سهرابیم، نداییم، ما همه یک صداییم
تجاوز، شکنجه، دیگر اثر ندارد
تجاوز، جنایت، مرگ بر این ولایت
اشک تمساح نمی خوایم، دولت مصباح نمی خوایم
جنتی لعنتی، تو دشمن ملتی
دیکتاتور قاتله، ولایتش باطله
ما اهل کوفه نیستیم، پول بگیریم بایستیم
سی سال فقط جنایت، لعنت بر این ولایت
استقلال آزادی حکومت ایرانی
حکومت ایرانی، حق مسلم ماست
آزادی انتخاب، حق مسلم ماست
ندائیم ، سهرابیم، ما همه یکصدائیم
مرگ بر طالبان، چه کابل چه ایران
کار خدا با خدا، دین از سیاست جدا
تجمع صلح آمیز، حق مسلم ماست
نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران
بهمن هشتاد و هشت، دیکتاتوری درگذشت
شعار امسال ما، دین از سیاست جدا
مرگ بر دیکتاتور
استقلال آزادی حکومت ایرانی
نه شرقی نه غربی جمهوری ایرانی
هم میهن دلیرم، حقتو پس میگیرم
سپاهی جدا شو، با ملت هم صدا شو
ایران شده ویرانه، دولت فکر لبنانه
ایران زمین یک صدا، ننگ بر این کودتا
شعار ملت ما، دین از سیاست جدا
کار دین با خدا، دین از سیاست جدا
ولایت استبداد، نابود بايد گردد
این ماه ماهه بهمنه، سید علی وقت رفتنه
رفراندوم ، رفراندوم ، اینست شعار مردم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فراخوان تظاهرات در لندن علیه موج دستگیری فعالان کارگری
parsdailynews.com

رژیم سرکوب گر و ضد انسانی جمهوری اسلامی در ادامه تلاش های خود برای تشدید فضای ترس و وحشت بر جامعه، به دستگیری گسترده فعالان کارگری و اذیت و آزار خانواده های کارگران زندانی رو آورده است. رژیم حاکم در ایران، در هراس از اوج گیری اعتراض ها و اعتصاب های کارگری - به ویژه در آستانه اجرای قانون قطع یارانه های دولتی - و نگران از خیزش دوباره و گسترش اعتراض ها نسبت به این قانون ضد مردمی، قصد دارد که با سرکوب و دستگیری فعالان کارگری، مانع دخالت موثر آنان در سامان دهی این اعتراض ها گردد.
از این روی، در اعتراض به دستگیری فعالان کارگری و دیگر فعالان اجتماعی و سیاسی، و خواست آزادی بدون قید وشرط و فوری، و همبستگی با همه زندانیان سیاسی، تظاهرات ایستاده ای در برابر ساختمان تلویزیون فارسی بی بی سی برگزار می گردد .
بدین وسیله از همه احزاب، سازمان ها، نهادها و انسان های مترقی و آزدای خواه تقاضا می شود که با شرکت در این تظاهرات، اعتراض خود را نسبت به این رژیم ارتجاعی و سرکوبگر، و حمایت از کارگران زندانی نشان دهید.
زمان : شنبه 4 دسامبر 2010 از ساعت 3 تا 5 بعد از ظهر
مکان:
BBC
Broadcasting House,
2-22 Portland Place,
London W1A 1AA,
نزدیکترین ایستگاه قطار زیرزمینی: Oxford Circus
اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران در ایران – واحد بریتانیا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 لباس شخصیها را بشناسید










ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بی‌هوشی محمدصدیق کبودوند در اثر فشار مغزی و عصبی, در زندان
donbaleh.com

محمدصدیق کبودوند برای بار دوم طی دو ماه گذشته در اثر فشار مغزی و عصبی دچار بی‌هوشی شد. به گزارش سازمان حقوق بشر کردستان، کبودوند در ساعت سه بامداد روز جمعه 28 آبان ماه بر اثر فشار مغزی و عصبی و قطع تنفس دچار بی هوشی شد که پس از به هوش آمدن با نابینایی موقتی و از کار افتادن قسمتی از مغز توام با فشار سنگین و درد غیرقابل بیان و تعریق سرد، بی حسی و فلج شدن بخشی از بدن روبرو شد که پس از نیم ساعت وضعیت ایشان به طور نسبی به حال عادی برگشت. ناظرین بند پس از اطلاع جهت معاینات لازم و احتمال اینکه فشار شدید مغزی و عصبی، سکته مغزی بوده باشد افسر نگهبانی را در جریان قرار داده و آمبولانس وی را به درمانگاه زندان منتقل کرده است ولی در درمانگاه متاسفانه نه تنها مورد رسیدگی و بررسی لازم پزشکی قرار نگرفت بلکه با رفتار زننده و اهانت‌آمیز نگهبان و کادر غیرپزشکی درمانگاه روبه‌رو می شود. وی پس از معاینه سرپایی به بند بازگردانیده می‌شود. شایان ذکر است پیش از این نیز افرادی چون «الف- ق» که چنین شرایطی داشت به دلیل بی توجهی مسئولان درمانگاه در زندان جان سپرد.از این رو خانواده کبودوند هرگونه اتفاق بعدی و عواقب ناگوار احتمالی برای کبودوند را متوجه مسئولان درمانگاه زندان می دانند.(جرس)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علم الهدی: یک شب سرزده به منزل خامنه ای رفتیم و چون آقا غذا تدارک ندیده بود ، به همین علت جبرئیل از بهشت شام برای ما آورد!
حضرت ایت الله علم ا لهدی امام جمعه محترم مشهد نقل می کند . شبی بدون هماهنگی قبلی به منزل مقام معظم رهبری واردشدیم . سا عتی گذشت، دید یم از شام خبری نیست حتی بوی غذا هم نمی اید کمی بی حوصله شد ه بودیم ،با خود گفتم شاید اقا در نظر دارند به خاطر عدم هما هنگی قبلی ،ما را تنبیه کنند وامشب را به ما گرسنگی بد هند. در همین افکار بودم که دیدم کسی ،مرا صدا می زند رفتم جلو ، اقایی را با چهر ه ای نورانی وغذایی در دست دیدم . گفت: بفر مایید تنا ول کنید خوش به حال مهمان اقا .گفتم: چرا؟ گفت :حضرت جبر ئیل این غذا را از بهشت اورده .خم شدم تا دستهای این مرد را ببوسم، دیدم به طرف اسمان حرکت کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیدگاه خوانندگان در رابطه با این شماره خبرنامه را می توانید در آدرس زیر بخوانید و یا دیدگاههای خود را با دیگران به اشتراک گذارید.
http://www.facebook.com/group.php?gid=342751176306
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پایان شب سیه سپید است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

[iran7031:246]

کار ما آگاه کردن شماست، شما  خود باید بدانید‌ که چه می‌خواهید .ما مسئول نوشته ديگران نيستيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای با ما بودن و با ما شدن

E-Mail: iran7031@googlemail.com
http://iran7031.blogspot.com/
http://www.youtube.com/iran7032

مدیر مسیول : بابک خرمدین
هر گاه  دوست  نداشتید که این پیام نامه را دریافت کنید  به ما ایمیل بزنید تا نام شما را از لیست مشترکین پیام نامه  خارج کنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تارنمای رسمی دولت موقت
www.Iran7033.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویژگی های ایرانی اصیل


در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست
هیچکس سوار بر اسب نیست
هیچکس را در حال تعظیم نمی بینید
در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد.
"این ادب اصیلمان است:نجابت- قدرت- احترام- مهربانی- خوشرویی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادعاي دخالت‏ ويژه امام زمان در هواپيمايي!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همه چیز در مورد نشان فروهر
findinvis.com

از آنجايي که هر کشور و ملتي نشانه و سمبولي ويژه از خود دارند
- ايرانيان يکي از کهن ترين مردماني هستند که سمبولي بسيارشگفت انگيز و سراشر از دانش و فرهنگ و خرد از خود به جاي گذاشته اند که با اندوه فراوان بسياري از ما ايرانيان از آن نا آگاه هستيم . اين نشان " فره وشي" يا " فروهر" نام دارد که قدمت آن بيش از 4000 سال تخمين زده شده است . تاريخچه فره وشي ي افروهر به پيش از زايش زرتشت بزرگوار اين پير و فيلسوف خرد و فرهنگ و دانش جهان باز ميگردد . سنگ نگاره هاي شاهنشاهان هخامنشي در کاخهاي پرسپوليس و سنگ نگاره هاي شاهنشاهان ساساني همه حکايت از آن دارد . نکته بسيار شگفت انگيز اين نشان ملي ما ايرانيان آن است که تک تک اين نشان داراي مفهوم دانشي نهفته است . اينک به تشريح اين نشان ملي مي پردازيم :

1 -قرار دادن چهره يک پيرمرد سالخورده در اين نگاره اشاره به شخص نيکوکاري و يکتا پرستي دارد که رفتار و ظاهر مرتب وپسنديده اش سرمشق و الگوي ديگر مردمان بوده است و ديگران تجربيات وي را ارج مي نهادند .

2 -دست راست نگاره به سوي آسمان دراز شده است که اين اشاره به ستايش "دادار هستي اورمزد" خداي واحد ايرانيان دارد که زرتشت در 4000 سال پيش آنرا به جهان هديه نمود .

3 -چنبره اي ( حلقه اي ) دردست چپ نگاره وجود دارد که نشان از عهد و پيماني است که بين انسان و اهورامزدا بسته ميشود و انسان بايد خداي واحد را ستايش کند و هميشه در همه امور وي را ناظر بر کارهاي خود بداند . مورخين حلقه هاي ازدواجي که بين جوانان رد و بدل مي شود را برگرفته شده از همين چنبره ميدانند و آنرا يک سنت ايراني ميدانند که به جهان صادر شده است . زيرا زن و شوهر نيز با دادن چنبره ( حلقه ) به يکديگر پيماني را با هم امضا نموده اند که هميشه به يکديگر وفادار بمانند .

4 -بالهاي کشيده شده در دو طرف نگاره اشاره به تنديس پرواز به سوي پيشرفت و ترقي در ميان انسانهاست و در نهايت امر رسيدن به اورمزد دادار هستي خداي واحد ايرانيان است .

5 -سه قسمتي که روي بالها به صورت طبقه بندي شده قرار گرفته است اشاره به سه دستور جاودانه پير خرد و دانش جهان "اشو زرتشت" دارد . که بي شک ميتوان گفت تا ميليون سال ديگر تا جهان در جهان باقي باشد اين سه فرمان پابرجاست و هميشه الگو و راهنماي مردمان جهان است . اين سه فرمان که روي بالهاي فروهر نقش بسته شده همان کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک ايرانيان است .

6 -در ميان کمر پيرمرد ايراني يک چنبره ( حلقه ) بزرگ قرار گرفته شده است که اشاره به " دايره روزگار" و جهان هستي دارد که انسان در اين ميان قرار گرفته است و مردمان موظف شده اند در ميان اين چنبره روزگار روشي را براي زندگي برگزينند که پس از مرگ روحشان شاد و قرين رحمت و آمرزش الهي قرار بگيرد .

7 -دو رشته از چنبره ( حلقه ) به پايين آويزان شده است که نشان از دو عنصر باستاني ايران دارد . يکي سوي راست و ديگري سوي چپ . نخست " سپنته مينو" که همان نيروي الهي اهورامزدا است و ديگري "انگره مينو" که نشان از نيروي شر و اهريمني است . انسان در ميان دو نيروي خير و شر قرار گرفته است که با کوچکترين لرزشي به تباهي کشيده مي شود و نابود خواهد شد . پس اگر از کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک پيروي کند هميشه نيروي سپنته مينو در کنار وي خواهد بود و او به کمال خواهد رسيد و هم در اين دنيا نيک زندگي خواهد کرد و هم در دنياي پسين روحش شاد و آمرزيده خواهد بود .

8 -انتهاي لباس پيرمرد سالخورده باستاني ايران که قدمتي بيش از 4000 سال دارد به صورت سه طبقه بنا گذاشته شده است که اشاره به کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک دارد . پس تنها و زيباترين راه و روش نيک زندگي کردن و به کمال رسيدن از ديد اشو زرتشت همين سه فرمان است . که ديده مي شود امروز جهان تنها راه و روش انسان بودن را که همان پندارهاي زرتشت بوده است را براي خود برگزيده است و خرافات و عقايد پوچ را به دور ريخته است .
اين تنها گوشه اي از آثار نياکان گرامي ماست که امروز وظيفه ماست از آن پاسداري کنيم

بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بی‌عرضگانِ این برهه از تاریخ ما بوده‌ایم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رهبر به دومی ها چسبیده
اینها هم آیت الله اند یزدی و جنتی هم آیت الله!

pyknet.net

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به حکم احمدی نژاد یک متقلب جدید و از راه رسیده رئیس جمعیت هلال احمر شد
pyknet.net

 

احمدی نژاد طی حکمی "ابوالحسن فقیه" را بعنوان رئیس جدید جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی منصوب کرد. او در حکم خود نوشت:
«به موجب این حکم جنابعالی را که دارای دانش و تجربیات ارزنده و سوابق اجرایی مفید هستید، به مدت چهار سال بسمت رئیس جمعیت هلال‌احمر جمهوری اسلامی ایران منصوب می‌کنم»
آن سوابق اجرائی ارزنده و دانش و تجربیات مندرج در این حکم، چنین است که می خوانید:
ابوالحسن فقیه در سال 1368 در رشته پزشکی در دانشگاه تهران پذیرفته شد ولی در سال 1373 مشخص شد که نامبرده با استفاده از سهمیه رزمندگان وارد  دانشگاه شده است. بررسی های بعدی نشانگر مخدوش بودن مدارک ارائه شده وی برای ورود به دانشگاه بود و نهایتا مشخص شد که مدارک ارائه شده مربوط به برادر وی بوده و با دستکاری بنام وی تغییر یافته است. پس از مدت ها کشاکش ایشان در سال پنجم تحصیل از دانشگاه اخراج شد. بنابراین، ایشان بر خلاف آنچه در حکم احمدی نژاد قید شده دکتر نیست و این یک عنوان جعلی است. حتی وی فاقد شماره نظام پزشکی  است.
در ادامه، بخشی از مصاحبه رئیس جدید حلال احمر را، در تاریخ 16 مهر 1388، زمانی که وی رئیس سازمان بهزیستی بوده، با "جام جم آنلاین" بخوانید:
خبرنگار دیگری از وی پرسید: شما متولد سال 1352 هستید و اعلام کرده بودید که سابقه جبهه دارید و به دلیل سابقه حضور در جبهه از سربازی معاف شده اید. آیا این موضوع صحت دارد؟ که وی با تکان دادن سر و گفتن بله تایید کرد که سابقه جبهه دارد.
انقلاب در سال 1357 به پیروزی رسید و جنگ با عراق در مهر ماه سال 1359 آغاز شد و در مرداد ماه 1367 تمام شد. یعنی در زمان پیروزی انقلاب الوالحسن فقیه فقط 5 سال داشته، وقتی جنگ شروع شد 7 ساله بوده و وقتی جنگ تمام شد، ایشان 14- 15 سال داشته و سن سربازی هم 18 سالگی است. بنابراین، وی نه سابقه انقلاب دارد و نه می تواند سابقه جبهه داشته باشد، اما سابقه فرار از سربازی را در کارنامه خود دارد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آلودگی هوای تهران در شرايط ' هشدار' قرار گرفت


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ریشه عبارت پدر سوخته


وقتی که در زمان یزدگرد عربها به ایران حمله کردند و ایران رو فتح کردند ، مردم ایران رو که دارای دین زرتشت بودند آتش پرست و کافر نامیدند و اونها رو مجبور کردند که به دین اسلام روی بیاورند . در این میان گروهی خودشان به دین اسلام گرویدند و گروهی هم از ترس مسلمان شدند ، چون می دیدند که افرادی که مسلمان نشوند را میکشند . اعراب افرادی را که مسلمان نمی شدند ، مردها و سرپرست خانواده را در آتش میسوزاندند تا دیگران یاغی گری نکنند ، و زنان آنها را به کنیزی و بچه ها را برای نوکری و کلفتی می بردند . این بچه ها بزرگ شدند و در خانه اعراب کار میکردند و خود اعراب هم بچه هائی هم سن اونها داشته اند ، وقتی ازصاحب خانه میپرسیدند که این بچه تو است (کلفت و نوکرها)، میگفته : " نه ، این پدر سوخته است " یعنی بچه ما نیست ، نوکر و کلفتی است که پدرش در جریان فتح ایران سوزانده شده است و به این نوکر و کلفت ها میگفته اند : "پدر سوخته " .
منبع : لغت نامه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بس که تپاندي به دهن نان مفت
هار شدي سيّد ِ گردن کلفت

روز به ما مثل شب ِ تار شد
تا که تن ِ پست ِ تو پروار شد

گر چه درون دهنت نان ِ ماست
در دل ِ تو کينه از ايران ِ ماست

بس که شده يونجه و کاهت زياد
گشته اخيرا دک و پوزت گشاد

هست تو را کينه از ايران زمين
بس که بود در شکمت باد ِ دين

با تو ندارم هوس ِ گفت و گو
راهزن ِ لمپن ِ بي چشم و رو

آن چه تو را گفته بدم پيش از اين
هست کماکان به حقيقت قرين





ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شکایت رحیمی از نادران + عکس و سند
peykeiran.com

الف" :  محمدرضا رحیمی اخیرا از الیاس نادران نماینده مردم تهران شکایت کرده است و بزودی دادگاه شکایت رحیمی از نادران برگزار می شود.
به گزارش "الف"، معاون اول رئيس جمهور در شكايت خود عنوان داشته است كه اينجانب از عنوان دكترا براي خود استفاده نكرده و آنچه نادران در اين زمينه مي گويد كذب محض است.
محمدرضا رحيمي معاون اول رئيس جمهور با اتهام نشر اكاذيب و افترا از الياس نادران نماينده تهران شكايت كرده است كه در همين راستا پرونده اي در شعبه 6 كاركنان دولت گشوده شده است.نادران تاكنون و حداقل دو بار براي توضيحات به دادسرا احضار شده است.
با این حال هنوز دادگاه بررسی اتهامات رحیمی و آنچه نادران "فساد اکبر " نامیده، برگزار نشده است.مسئولین قضائی بر رسیدگی به اتهامات معاون اول رئیس جمهور بارها تاکید داشته اند.استفاده از عنوان جعلی دکترا یکی از موراد اتهامی است که نماینده مردم تهران در مجلس مطرح کرده است.نادران همچنان تاکید دارد که پرونده رسیدگی به اتهامات بیمه ایران نیز باید با تاکید بر نقش محمد رضا رحیمی در این پرونده مورد توجه قرار گیرد.
اما بزودی دادگاه نادران برگزار می شود و وی ابتدا باید به شکایت رحیمی درخصوص استفاده نکردن از مدرک دکترا پاسخ دهد.در همین رابطه 2 عکس ذیل همراه با صفحه اول فصلنامه دیوان محاسبات به عنوان یک سند مکتوب، قابل توجه است.
سند اول: نشریه دیوان محاسبات، سال چهارم، شماره 17 و 18 پائیز و زمستان 84 این فصلنامه علمی، شناسنامه خود را بدین نحو ارائه کرده است:صاحب امتیاز: دیوان محاسبات مدیر مسؤول: رئیس کل دیوان محاسبات "دکتر محمد رضا رحیمی" سردبیر :ع.ع. زیر نظر شورای دبیران.



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فیلم / قرائتی : امام علی شبی 1000 رکعت نماز می خوند!
http://www.youtube.com/watch?v=ACbP4-15AyQ&feature=player_embedded#!

قرائتی: حضرت علی شب‎ ‎ها 1000 ركعت نماز می خواند! اگر برای هر رکعت نماز حداقل 2 دقیقه وقت بگذاریم یعنی حضرت علی شبی 2000 دقیقه نماز می خواند و اگر 2000 را تقسیم بر 60 دقیقه کنیم یعنی علی شبی تقریبا 33 ساعت نماز می خواند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سانسور یعنی این...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به غضنفر مي گم جمكران مخفف چيه ؟ ميگه جمعيت ملاهاي كوني رانده شده از نجف

به بسیجیه میگن درد عاشقی بدتره یا درد دندون ؟ بسیجی میگه : معلوم میشه تو اتوبوس راهیان نور شاشت نگرفته !!!!!!!!!!!!

بهلول را گفتند فرق " مستراح " و " منبر " چيست؟ گفت در اصلشان فرقي نيست. هر کس که نخواهد در " جمع " بريند در آن رود و هرکس که بخواهد " بر جمع " بريند بر اين رود

بسیجیه به اون یکی بسیجیه میگه این بسیجی جدیدایی که از چین تازه آوردن رو دیدی؟ میگه نه، چه جوریان؟ میگه نصف ساندیس می خورن تا 3 ساعت باتوم می زنند!!؟

در راستای هدفمند کردن یارانه ها هر چه سریعتر یه کپی از کون خودتون بگیرید< چون اصلش رو دولت به زودی پاره میکنه!!!

توي اتوبان تهران قم ترافیک بوده، یکی از راننده ها از می پرسه: «آقا چه خبر شده؟» میگن: «احمدی نژاد و گروگان گرفتن، گفتن یا 3 میلیارد تومن می دین یا آتیشش می زنیم. حالا مردم دارن كمك جمع مي كنن»راننده می پرسه: خب تا حالا چقدر کمک كردن؟ میگه: هرکی به وسع خودش؛ 1 لیتر... 2 لیتر

در راستاي فرمايشات رياست جمهوري در مورد افزايش جمعيت شب جمعه به سه شب تمديد شده و به "ايام احمديه" معروف گردید

آمريكايي و انگليسي و ايراني از جهنم با كشورشون تماس مي گيرنند شيطان براي آمريكاييه 1 ميليون دلار براي نگليسيه 10 ميليون دلار و براي ايرانيه 1 دلار محاسبه ميكنه آمريكاييه و انگليسه اعتراض ميكنند و شيطان در جواب ميگه: از جهنم به جهنم داخليه...

وقتي خدا آدم و حوا رو خلق کرد فرستادشون رو زمين ديدند يه پيرمرد وايساده اونجا.از خدا پرسيدند اين کيه؟خدا گفت اين اسمش جنتيه.وقتي من اومدم اينجا بود.

یه بسیجی میره ازمایش ایدز میده ، نتیجه ازمایش بهش میگن ایدز داری !
میگه ادم دیگه به باتوم خودشم نمیتونه اعتماد کنه ؟؟؟!!!

در جبههء جنگ مو قع که رفقا بر می گشتیم دیدم که رفبق مان در گو دالی افتاده و پاجهء شلوار ش را در دست دارد.
پر سیدم مگر چه ات شده دوست؟
گفت:
اگر رنگ خون همین طور زرد باشد لا بد من زخمی شده ام.

به نظرتون اگه الان در زمان قاجار بودیم لقب احمدی نژاد چی
توهم الدوله؟ قاتل الرعایا؟ عنتر الممالک؟ سارق الآرا؟ چندش الملک؟ احمق الروُسا؟ انکر
الآمار؟ آویزون الزمان؟ ضایع الکاپشن؟ نکبت الدوله؟ تاپاله میرزا؟

دو تا مگس بسيجي با هم ازدواج ميكنن. زنه ميگه ماه عسل كجا ميريم؟ شوهرش ميگه اين شالله ميبرمت دستشويي حرم امام خميني

به آخونده میگن کون گشاد تر از شما هم وجود داره؟ میگه آره، اونایی که به ما میگن التماس دعا

هموطن گرامی: سال کار مضاعف و همت مضاعف مربوط به شنبه تا پنج شنبه می باشد و ربطی به شب جمعه ندارد... ستاد کنترل جمعیت کشور

گزینه راست را انتخاب کنید:
علت مرگ پزشک کهریزک...
1)مسموم شدن
2)مسموم کردن
3)کهریزک مسأله اصلی نیست
4)اصلا مگر هر چیز باید علتی داشته باشد؟

ريگى پس ازانتقال به كهريزك دريك بازجوئى كوتاه و ساده مسئوليت اغتشاشات اخير، حوادث كوى دانشگاه سقوط كليه هواپيماها، زلزله بم آغازجنگ تحميلى، قتل اميركبير و شكست اسلام در جنگ احد را به عهده گرفت

در سال 89 اگه با سرعت نور هم كون بدي، نميتوني زن و بچه ات رو نون بدي.
(تحقيق مشترك مركز آمار ايران و ستاد هدفمند كردن يارانه ها)

دوست دختر بسیجیه از پشت تلفن براش بوس میفرسته بسیجیه جا خالی میده میگه یا زهرا

به يارو مى گن به کى راى مى دى براى رياست جهمورى؟ مى گه به کي.... چون بيشتر از همه واجد شرايط است:
1- محاسن دارد.
2- چپ و راست نمى زند، صراط مستقيم مى رود.
3- در برابر بد حجابى قد علم مى کند.
4- انسان ساز است.
5- و از همه مهمتر اينکه جانباز است، سرش را در راه اسلام داده است.

دکتر رئیس جمهور سپس در تبیین فعالیتهای آینده ایران در این زمینه گفت: برای روحانی تر شدن فضای فضا، اقدام به تغییر نام برخی‌ از سیارات کردیم، در همین راستا نام سیارت بهرام و ناهید به ترتیب به ابوالفضل و رقیه سادات تغییر میکنند، رئیس جمهور همچنین از تغییر نام کهکشان راه شیری به بزرگراه شهید شیخ فضل الله نوری خبر داد.

احمدي نژاد مي ره آمپول بزنه تزريقاتيه بهش ميگه ناقلا با اين كون كوچيكت خوب ريدي به مملكت ها !

یکی میزنه شبکه یک میبینه یه آخونده داره حرف میزنه شبکه دو میبینه دوتا آخون دارند حرف میزنند
میزنه شبکه سه میبینه سه تا آخوند دارند حرف میزنند
و به همین ترتیب آخرش میزنه شبکه قرآن میبینه یه آخونده داره برای یه عالمه آخوند حرف میزنه
داد میزنه :
اکبر ....اکبر..اون پیت نفت رو ور دار بیار لونه شونون پیدا کردم.

یارو بچه دارمیشه، اسم بچه اش رو میگذاره "احمدی نژاد"...ازش می پرسن چرا؟
میگه : آخه 2 روزه به دنیا اومده، تاحالا 40 بار ریده!!!

یک روز چشم های یه نفرو می بندن بهش میگن این شخصیت ها کی هستن ؟اولی امام خمینی بوده که یارو دست میزن به صورتش میگه امام خمینیه دومی رهبر بوده میگه خامنه ای و سومی رفسنجانی بوده که پس از دست زدن به صورتش با چشم بسته میگه : اقدس خانوم شمایی؟

بسیجیه  لخت میره غزه میگن چرا لخت اومدی میگه مگه قرار نیست به دشمن تجاوز کنیم!!!

غضنفر 
میگه: داداش اگه این نوار غزه دستت اومد بده ما هم گوش کنیم. جواد: نه احمق، نوار غزه یه جور نوار بهداشتیه ؛ مگه نشنیدی میگن نوار غزه خونین شد !!

سه نفر داشتن تو خيابون مي شاشيدن پليس مياد به اولي ميگه :داري چکار ميکني مرد اولي ميگه دارم مي نويسم مرگ بر شاه .پليس کمي فکر مي کنه مي گه خوب عيب نداره بنويس .به دومي ميگه تو داري چکار مي کني مرد دومي ميگه من دارم مي نويسم مرگ بر اسراييل پليس مي گه خوب عيب نداره بنويس به سومي ميگه تو داري چکار مي کني . مرد سومي مي گه والا من سواد ندارم بيا بگير هر چي مي خواي خودت بنويس

به دلیل تقارن ماه محرم به ژانویه ، قرار شد بابانوئل قمه بزنه .

از غضنفر میپرسند نظر شما در مورد آمریکا چیه ؟ میگه : والله آمریکا الان یه پاش تو عراقه یه پاشم تو افغانستانه فکر کنم میخواد برینه تو ایران

در راستای سیاست نرم خویی اوباما در برابر ایران دولت احمدی نژاد ترانه "سیا نرمه نرمه" را دسته جمعی سر دادند.

احمدي نژاد: ديشب خواب ديدم 8 نفر مغولي برايم آش آلو آوردند. يو زارسيف:: 8 سال جوري تو اين مملکت ميريني که مردم به روح چنگيز خان مغول درود ميفرستند

يکروز غضنفر احمدی نژداو تو جهنم ميبينکه داره جنيفرلپزو ماچ ميکنه ، غضنفر ميگه خدايا منم از اين ازابايه احمدينژاد ميخوام
خدا ميگه اسکل اون عزابه جنيفر لپّزه نه احمدينژاد .

یارو آخونده تو اتوبوس بوده فضولیش گل می کنه به راننده می گه آقای راننده تو که نصف سالو تو جاده ای از کجا میفهمی بچت مال خودته !؟!
راننده هم می گه تا 6 سالگی نگهش می داریم اگه شبیه خودمون بود که هیچی اگه نبود می فرستمیشون برن طلبه بشن !

غضنفر  آزمایش ادرار میده ادرارش گم میشه. میگه: بله دیگه! مملکت بخور بخوره!

غضنفر  رفته بوده آمپول بزنه. دکتر بهش میگه چپ بزنم یا راست؟ غضنفر میگه آقای دکتر قربونت، این کون ما رو سیاسی نکن! همون وسط بزن بریم!

از غضنفر مي پرسن مساحت ايران چقدره؟
ميگه:16589726 متر مكعب!
ميگن خنگ خدا حالا چرا متر مكعب ؟
ميگه اخه از بعد از انقلاب به ارتفاع يك متر ريده شد توش!!!

به غضنفر میگن : وقتی حضرت یونس رفت تو دهن نهنگ چی شد ؟؟
غضنفر میگه : یه سازمانی تشکیل شد به نام یونس کو !! (یونسکو)

بخشی از اشعار برگزیده محمود نامه
بسی رنج بردم در این سال چار
عجم رو بکردم همه تار و مار
من آن کینه پرداز جنگ آورم
چو بمب اتم به دست آورم
نگوزم از این پس که من ریده ام
کشیدم به گه کشور از ایده ام

میگن مسئولین چینی احمدی نژاد رو که برای مسابقات پاراالمپیک به چین رفته بود فرداش برگردوندند دلیلی رو هم که برای این کارشون آوردن این بوده که این مسبقات برای معلولین جسمی هست نه معلولین ذهنی.

معلم اضيظم عذ اينکه به من خاندن و نوشطن عاموخطي حذار بار اضط ممنونم! "مهموود عهمدي نجاد

عضنفر واسه اولين بار يه اخوند مي بينه بهش ميگه يعني اینقدر سرت درد مي کنه؟

یک روز یک آخونده میره دکتر جواب آزمایش نشون بده دکتر بهش میگه شما چربی داری برنج نخور روغن نخور نمک نخور برات بده راستی بالا منبر هم نرو آخونده میگه دکتر چه ربطی داره به بالا منبر رفتن دکتر میگه آخه میری اون بالا گه اضافی میخوری که برات بده.

غول چراغ جادو به احمدي نژاد ميگه بزرگترين آرزوت چيه؟.....احمدي نژاد ميگه:ميخوام خدا رو ببينم....غول چراغ جادو ميگه خدا رو كه نميشه ببيني ...يه آرزويه ديگه بكن...ميگه : دوست دارم يه روز برم داخل خيابون و يه دختري بياد بهم بگه تو چقدر خشگلي ....غوله ميگه :كوچيكتم بيا بريم همون خدا رو نشونت بدم

وقتی برق می ره آدم یاد 4 نفر میوفته :
1)پدر و مادر ادیسون
2)خواهر و مادر احمدی نژاد

آرايت كيف خلقت ميمونا و اتلبسه بالكاپشن و جعلناه الرِئيس الجمهوركم لعل تعتبرون:
ايا نديدي چگونه ميموني را آفريديم و بر او كاپشن پوشانيديم و رئيس جمهورتان قرار داديم شايد كه عبرت گيريد. . . . سوره عنتر !

يك روز تلويزيون ميخواسته واجبين رو تبليغ كنه اول خامنه اي رو نشون ميده ميگه قبل از استفاده بعد رفسنجاني رو نشون ميده ميگن پس از استفاده!!!

از يكي ميپرسن مسبب گروني كيه؟ميگه نميدونم....ولي هر كي هست ايشاللا اين دستش هم مثل اون دستش فلج شه...!!!

برنامه های تلویزیونی کودکان قم:
آخوند صورتی
حاج آقا و دوستان
شیخ شجاع
بچه های مدرسه فیضیه
حاجی ریزه و عمامه سحر آمیز
حاج منصور عسل و مداح زبل
جوجه طلبه زشت رو
حاجی لنگ دراز
ملا گجت
امام جمعه و هفت طلبه

وزارت ارشاد به دلایل زیر شعر "اتل متل توتوله" را غیر مجاز اعلام کرد:
الف- استفاده از کلمات رکیک مثل شیر و پستان
ب- ترویج بی حجابی
پ- صدور شیر به هندوستان
* شعر اصلاح شده زیر مورد تایید است:
اتل متل صلوات
گاو علی شده لات
هم دست داره هم آستین
شیرشو بردن فلسطین
بگیر زن مسلمان
از حزب الله لبنان
اسمشو بذار حکیمه
که چادرش ضخیمه

آخونده بالاي منبر :
آهاي خانومايي كه مانتو مياد تا بالا باسنتون
آهاي خانومايي كه شلوار مياد تا بالاي زانوتون
آي اونايي كه ماتيك ميزنيد به لباتون...
آدم ميميره براتون !!!

تو تهران حکومت نظامی بوده. سروانه به بسیجیه میگه تو اینجا کشیک بده از هفت شب به بعد هر کس تو خیابون بود در جا بزنش.حرفش که تموم میشه تا میاد بره سوار ماشین بشه میبینه صدای گلوله اومد برمیگرده میبینه سربازه زده یک بدبختی رو کشته ! داد میزنه احمق الان که تازه ساعت پنج بعد از ظهره !سربازه میگه قربان این یک آدرسی پرسیدکه عمرا تا ساعت نه شب هم پیداش نمیکرد.

كابينه زندگى مشترك:
زن=وزيرسلب آسايش
شوهر=وزير كار
مادرزن=وزير جنگ
مادرشوهر=وزير اغتشاشات
خواهرزن=جاسوس دوجانبه
خواهرشوهر=وزير اطلاعات وبازرسى
پدرزن=وزيرارشاد
پدرشوهر=رئيس تشخيص مصلحت

یکروز یک مرده میره جبهه ودوتا دست و دو تا پاش قطع میشه می خوان به زنش خبر بدن میرن بهش میگن
یکی از دستهای شوهرت قطع شده میگه اشکال نداره فدای رهبرمعظم اسلام
میگن یکی از پاهاش هم قطع شده میگه فدای شهدای اسلام
میگن یک دست دیگش هم قطع شده میگه فدای مردم معظم اسلام میگن یک پای دیگش قطع شده زنه میگه یک راست بگین یک سماور برداشتین آوردین دیگه

سه نفر ميميرند از غضنفر می پرسن اون ها ميرن بهشت يا جهنّم
غضنفر ميگه اولی ميره بهشت دومی ميره جهنّم سومی رو هم بندازين تو طويله
ميپرسن چرا
ميگه اولی متاهل بود دنيا واسش جهنّم بود
دومی مجرد بود دنيا براش بهشت بود
سومی متاهل بود امّا زنش مرد ....مرديکه الاغ رفت دوباره زن گرفت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایرانیان تحت تعقیب در عراق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرب داغ بر بدن کارگران لوله سازی
peykeiran.com

فردا: وقتی عکاس روزنامه فرهنگ جنوب این عکس را می گرفت نمی دانست ریخته شدن سرب داغ بر بدن کارگران لوله سازی ... عادی شده است. کمال نعامی از کارگران این کارخانه است که دوستانش پیراهن او را بالا زده بودند و نشان می دادند که چگونه سرب داغ تنش را سوزانده است.
سرتاسر کمر ، دست ، شکم و پاهایش تاول های بزرگ و زخم های عفونی گرفته بود. نکته پنهان در این تصویر این است که نه تنها 7 ماه حقوقش را ندادند بلکه هزینه درمانش را نیز ندادند و شناسنامه اش در بیمارستان تهران بدلیل عدم پرداخت 400 هزار تومان گرو مانده است. او شش فرزند دارد و شرایط سختی را می گذراند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایتی از زنان ایرانی كه به مردان افغان فروخته می شوند
http://www.youtube.com/watch?v=Rr5iWOKyloY&feature=player_embedded
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به یاد این جانباخته راه آزادی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مريي كاراته بانوان به طر زفجيعي به قتل رسيد
peykeiran.com

به گزارش آژانس ايران خبر،  سيده پروانه جلالي ,مربي کاراته بانوان,در ايلام بطرز فجيعي بقتل رسيده و جسد وي بعد از 20 روز بي خبري در يکي از جنگلهاي اطراف شهر ايلام پيدا شد. وي متأهل و داراي چندين مدال ورزشي برجسته در رشته خودش بوده است. جسد وي بطرز وحشيانه و فجيعي متلاشي شده بود. دو تن از پسر عمه هاي سيده پروانه جلالي يکي در سال 1360 و ديگر طي چند سال اخير بدست حكومت ديكتاتوري آخوندي كشته شده اند .يکي ديگر از اقوام ايشان هم اکنون به حبس ابد محکوم و درزندان بسر ميبرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وی پی ان رایگان با سرعت بسیار عالی


دوستان عزیز مجموعه فعالان حقوق بشر وی پی ان رایگان برای کاربران داخل ایرانی تهیه کرده که از سرعت بسیار عالی برخوردار است..   
کمیته رکن چهارم کمیته وابسته مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران در راستای مبارزه با سانسور و فیلترینگ در ایران سرویس وی پی ان رایگان خود را در دسترس عموم قرار داد.
برای دسترسی به این سرویس میتوانید با دانلود کانکشن زیر به این سیستم به صورت آزاد و رایگان متصل شوید.
توجه : این سیستم در حال آزمایش است.

UserName: hraicp

Password : hraicp

Download Connection

http://vpniran.info/connection.zip

دانلود آموزش ساخت کانکشن در ویندوز اکس پی

http://vpniran.info/help-connection.zip

واگه مشکلی داشتید به آدرس زیر بروید و به صورت رایگان از وی پی ان استفاده کنید.

http://vpniran.info/
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از فرماندهان بسیج در شیراز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مسئول باشگاه استيل آذين
از میان مطالب دریافتی

 

جناب حسين هدايتی معروف به «آقای عابربانک» کسی که امسال باشگاهش می خواهد مدعی اول قهرمانی ليگ امسال باشد، حالا توجه همه را به خود جلب کرده است.بهتر است کمی او را بيشتر و بهتر بشناسيد.
1-مالک صنايع استيل آذين
2-مالک کارخانه های فولاد سازی و ورق
3-دارنده ی بزرگترين شرکت پرورش ميگوی ايران
4-برج ساز در دبی و دارای ملک و املاک در کشورهای حاشيه خليج فارس
5-مالک زمين های کشاورزی بسيار
6-سهامدار بازار مبل ايران
7-رييس شرکتهای تجاری در ايران و خاور ميانه
8-يکی از مهمترين سهامداران بانک خصوصی تات
9-سرمايه گذار هتل 23 طبقه سيروس هتل 520 مليون دلاری جزيره زيبای کيش
10-صاحب دهها کارخانه بزرگ در آسيا و خاورميانه
11- در يکی از حسابهايش در ايران بيش از 110 ميليارد تومان پول دارد و بيش از 500 ميليارد تومان هم در بانکهای دبی پس انداز کرده است.
12- مالک شرکت خاور آذين
13- شرکت فجر گالوانيزه سپاهان کاشان را به مبلغ92 ميليارد تومان خريداری کرده است
حالا فهميديد که کمک 5 ميلياردی هدايتی به پرسپوليس مانند اين است که شما به نزديکترين دوستتان يا به کسی که دوستش داريد 50 هزار تومان دستی تقديم کنيد!!!
 آيامی دانید اولین شغلش چه بوده؟!!!
 مسئول پرسنلی سپاه ناحیه 10 تهران، عضو ناحیه مقاومت مالک اشتر و در جبهه  نیز در لشگر 27 محمد رسول الله خدمت کرده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصاویر ایرانیانی که پول خود را به جیب عربها می ریزند تا به جیب هموطنانشان 




ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیدگاه خوانندگان در رابطه با این شماره خبرنامه را می توانید در آدرس زیر بخوانید و یا دیدگاههای خود را با دیگران به اشتراک گذارید.
http://www.facebook.com/group.php?gid=342751176306
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پایان شب سیه سپید است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ